میانسالی یعنی اعدادی که تو خاطراتت میگی بالای سی-چهل ساله و یهویی تعجب میکنی که شدی مثل پیرمردهایی که در کودکیت تو فک و فامیل خاطره میگفتند،
– من خیلی کم ریش میگذارم، فکر کنم دوری از یک عزیزتر از جانم در اونور آبها ترغیبم کرده مثل او ریش بگذارم، او قیافهام را که میبینه میخنده میگه ریش سفید شدی داداش، و راست میگه، موها و ریشها سفید میشه و میفهمی اینها تو آسیاب نبوده که اینجوری شده، تو همین روزگاره
-چند شب پیش خواب واضحی دیدم از یک رنج عظیم، به خانمم وصیت میکردم تو خواب، بیدار که شدم غمش سر دلم مانده بود و دیدم حالا که هموز زنده ام، چرا وصیتهای رویایم را عملی نکنم؟
-میانسالی چنانکه یونگ گفته بود به مراتب از جوانی شیرینتر است به لحاظ درک لایههای عمیقتر زندگی،
مولوی به روایت استاد حمید عجمی و مطالعات اینجوری به من خیلی چسبید که به بیمعناییهای عمیق پرتاب نشوم،
آدمهای بیشتری را دوست دارم و تعلق خاطرم کمتر شده است… سبکتر زیستن را میپسندم، دنیا را بیشتر جستجو کردم و فهمیدم ما مرکز این عالم نیستیم… کمی سر به زیرتر بهتر
هم سن و سالهای من هم کمک کنند از درسهای زندگیشان یادم دهند
بسم الله دهه پنجاه و شصتیها
حسن زرنگیان هرازگاهی ازم عکس میگیرد و شوکهام میکند،
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.