نوشته‌ها

شاید کسی سلیقه من به سلیقه‌اش بخوره

این ترجمه آفای دیهیمی از ایوان‌ کلیما مست می‌کند مرا

👈موضوع کتاب روح پراگ، تجربه‌های نویسنده از کودکی تا بزرگسالی در دوران جنگ جهانی دوم و بعدش دوران کمونیستی جمهوری چک است و عمدتا مطالبی است که او به علت ممنوع‌القلم بودن نتوانسته در نشریات منتشر کند در عوض در شبنامه‌ها توزیع میشده است.


تک‌گویه‌های دو‌صفحه‌ای خانم الیف شفق هم به دلم نشست، قشنگ نوشته برامون از زنان، در یکی از نوشته‌ها، شفق ما را دعوت میکند که زیر سایه نویسندگان بزرگ، سهم زنان زندگیشان را ببینیم؛ من شخصا توجه نداشتم که داستایوفسکی‌ها چقدر در نوشتن شاهکارهایشان مدیون زنان زحمتکش خویش بوده‌اند یا همینگوی
این زاویه دیدها را از الیف شفق می‌آموزم، چنانکه در کتاب ملت عشق نیز بعضی نکاتش واقعا به دلم نشست

با حضور زن است که یک مرد بهترین‌های درون خود را رصد می‌کند. حضور یک زن در زندگی یک پسر مثلا سی ساله می‌تواند نوع تلاش او را تغییر دهد؛ این زن نیست که این کار را می‌کند؛ او تنها لحظاتی بر مرد می‌تابد و شکوه مرد را بر خود مرد نمایان می‌کند.
پس فانوسش شو!
بگذار ببیند شکوه فراموش شده‌اش را؛
مردان، حتى در بالاترین حوزه هاى قدرت بیرونى و درونى، تحت تاثیر یک زن هستند که بدانها افتخار کند، چه مادر باشد چه معشوق چه همسر، البته که حساب مردان حقیر و خودشیفته جداست ولى این راز را به خاطر بسپارید و پشتیبان مردى شوید که فکر می‌کنید لایق تان است.
و اگر لیاقتش را ندارد شاید وقتش رسیده که چیزی را تغییر دهی.

به پسرم رسا
نور دیدگانمان!
روزهایى در زندگى یک مرد می‌رسد که دل به یک زن می‌دهد؛
امیدوارم آن قدر خوش شانس باشى که آن زن چون مادرت، شایسته و اصیل باشد؛
در اینصورت ظرفیت محبت ها و تعشقهایت را خواهد داشت؛ جمالى بی نظیر آمیخته به کمالى اخلاقى؛
براى اینکه به دل زنى بنشینى من اینگونه دریافتم که به چند قدرت نیاز دارى تا از تعادل خارج نشوى:
اول) آنکه اهل لذت بردن از جسم باشى با انواع ورزشها و هیجانهاى ظاهرى و از ته دل فریاد زدن در میدان ورزش و بازى در جمعهاى مردانه و عرق ریختن و گل و شلاب شدن، در اینصورت به موقع هم آراسته در اندام و لباس و پوشش هم باش

دوم) قدرت روانى است و آن امریست که شامل صبورى، جسارت به موقع، جنگیدن براى اهدافت، دل گنده بودن در دیدن پیشرفت مردمان و تنگ نظر نبودن و خوش برخوردى و احترام و وقار و تواضع به موقع است . هیچ زنى مرد نق نقوى گَنده دماغ قهرقروى خودشیفته را دوست ندارد، هیچ زنى از مردى خوشش نمی‌آید که محو هوش یا بدن ورزیده خودش است و جلوى آینه به وارسى صورت خویش مشغول!
سوم) قدرت اجتماعى که شامل موقعیت کارى مستقل و ثروت است و دنیادیدگى؛
در آخر قدرت روحى که شامل اهل معنا بودن و فهم هنر و ادبیات و خداجویى است
این قدرتها تو را مردى متعادل و دلنشین می‌سازد،
زنان به فراست کلاغ را از عقاب تشخیص می‌‌دهند و عقاب بودن هزینه دارد: اهتمام و تلاش
بعد از این مقدمات حال یکى از راز ها را به خاطر بسپار:
هر زنى درونش یک ایزد بانو، یک شاهزاده زندگى میکند حتى دختر متوسط خجالتى گوشه یک دورهمى هم این بخش شگفت انگیز را دارد؛
بدون حقه بازى و نیت تحت تاثیر قراردادن، باید کنارش قرار بگیرى و با این بخشش به طور شایسته احترام بگذارى، توجه کنى تا ناگهان بیدار شود و تو شکوه زن را ببینى؛
هورمونها تو را به زیبایى جسم زن می‌رساند،
درسهاى من تو را به شکوه جان یک زن رهنمون است؛
هر دو را تجربه کن؛
بعدها از سم زنان نیز برایت خواهم گفت.
اندر احوالات به دل یک زن شایسته نشستن

آقای سرزمینم
گوش کن، به درد دل هایم گوش کن
تویی که شاید خیلی وقتها زنانگی هایم را درک نکردی
تویی که گاهی صورت جراحی شده ام را مسخره می کنی، تویی که احساس زیباپرستی ام را پوزخند می زنی
یکبار از خودت پرسیدی چرا دختران سرزمینم اینقدر عوض شدند؟ چرا “زن” زیادتر است و “بانو” کمتر؟ چرا دختران سرزمینت بلد نیستند درست “زنانه” زندگی کنند؟

هیچگاه ترس بانوی سرزمینت را دیدی؟ ترسهایش را فهمیدی؟ فهمیدی چقدر از تنهایی می ترسد؟ از پیر شدن و زشت شدن و دوست نداشته شدن، از استقلال نداشتن و محتاج بودن، از اینکه کسی جانشینش شود، فهمیدی چقدر از “جذاب دیده نشدن” می ترسد؟

آقای سرزمینم
کاش می دانستی چقدر درد می کشم وقتی می بینم که پوشش من شده سند بهشت رفتنت
درد می کشم وقتی از تمام وجودم، از فکرم، از روح زنانه ام، از همه ظرافتها و پیچیدگی هایم فقط یک نقطه بدنم را فهمیدی، دردم می آید وقتی آزادی و امنیت ندارم و حقوق شرعی ام با واژه های “عندالمطالبه” و “عندالاستطاعه” پایمال می شود
دردم می گیرد وقتی بی اذن تو نه اجازه عاشق شدن دارم و نه طلاق گرفتن، آنوقت تو برای حفظ کیان خانواده اجازه ازدواج دوباره داری، و گاهی هم در خلوت خودم از جاذبه های زنانه ام خجالت زده ام که مبادا دلی لرزیده باشد

آقای سرزمینم
وقتی بانوی این دیار احساس نا امنی کرد عوض شد
امنیتش را نه در عشق و دلدادگی های محکم و مردانه تو که در جراحی های زیبایی و مردانه زیستن دید
وقتی امنیتش شد در “خانم نبودن” آنوقت بود که عوض شد
وقتی دنیای تو مردانگی را برتری خواند، احساس زن را ضعف عقل خواند و لطافت جسمش شد نشان ضعیفه بودن
ما هم یاد گرفتیم که در دنیای مردانه، برای امنیت باید “مردانه” زنانگی مان را زندگی کنیم و بجنگیم

آقای سرزمینم
نسل من “مرد” می خواهد
آرامش من در اقتدار توست نه پول و ماشینت
مرا با نام خودم صدا بزن نه از ورای دنیای خودت
عشق برای زن نه هوس است نه نادانی، معنایش ماندن تا پای جان است
با زن روراست باش و زنانگی هایش را بفهم تا تمام دنیایش را بی منت به پایت بریزد

آقای سرزمینم
انقدر دنبال یک “بانوی خاص” نگرد، خودت هم کمی “مرد” باش…

 

📌 آموزش غیرحضوری شفای زنانگی

شفای زنانگی 1: آشنایی با عشق و کیمیا گری آفرودیت