نوشته‌ها

تونى گرنت در کتاب “زن بودن”فصل پنجم: زنانگی را در آغوش بگیریم
زن امروزى، پی برده است که زندگی کردن فقط با جنبه مردانه شخصیتش برای او دارای فواید معدودی ست. در پس ظاهر فریبنده، کامل و خودکفای بسیاری از زنان امروزی موجودی عصبی و غمگین نهفته است که غالباً احساس می‌کند برای زندگی واقعی وقت ندارد. زن اگر پیش از این در بندخانه و شوهر و فرزندانش بود، اکنون غالباً با کار و اهدافش به زنجیر کشیده شده است و هیچ وقت در گذشته فشار را مثل امروز احساس نکرده است. زن امروزى آموخته تا در داد و ستد زبانش را گاز بگیرد. او نمی‌خواهد دستی را که به وی غذا می‌دهد قطع کند. دستی که سابقاً متعلق به مردش بوده ولی اکنون به رئیسش «مرد یا زن» تعلق دارد. در واقع احترامی را که زنان در گذشته برای همسران خود قائل بودند اکنون به افراد متعددی انتقال داده‌اند. در حوزه کاری زنان به این نتیجه رسیده‌اند که با احترام گذاشتن به دیگران خود آنها نیز متقابلاً پاداش می‌گیرند. این موضوع در زمنیه عشق نیز صادق است ولی متأسفانه آن را تحت عنوان «تمکین کردن» از مرد، گناهی مرگبار، خیانت به جنس زنان و در نهایت منتهای بی‌احترامی به زن تلقی می‌کنند. تمام انسان‌ها نیاز به وابستگی دارند. زن متجدد با انکار حقیقی‌ترین بخش وجودش به استقلال خود تحقق بخشیده است، منتها این استقلال تنهایی او را نیز در پی داشته است. بخش مهم، برون‌فکنی جامه زرهی آمازون و دسترسی به مردان این است که نشان دهیم به آنها احتیاج داریم و به سادگی کمک بخواهیم، به صورت مرد در برابر مرد با آنها رابطه برقرار نکنیم.

اکثر آنهاییکه که تو سیرک برای «بندباز » روی بند از پایین کف می‌زنند، آرزوی پنهان سقوطش را دارند؛

آنها تا زمانی که آن ارتفاع و مهارت بندباز را می‌بینند، درونشان از رنج رشک ملتهب است.
اگر این «گستاخ » زمین بخورد و مثل گوجه‌فرنگی له شود، به ظاهر تاسفی می‌خورند در صورتشان ولی درونشان خیال راحت می‌شوند که «در زمین ماندن» بهترین انتخاب همگان است.
فرق زیادیست بین ابرمرد و انسان حقیر

دو هفته پیش یک دوست برایم از تجربه‌اش با کتاب نیچه میگفت و ازش قول گرفتم وقت شریفش را بگیرم تا اشکالاتم را در نیچه‌خوانی از او بپرسم.
جملاتش آن شب روحم را اعتلا بخشید و هنوز مستم.
پ ن:
معلومات من درباره نیچه اندک است؛ آنقدری که پروفسور کارل یونگ تحت تاثیر او بوده، از افکارش بخصوص مفهوم ابرمرد خوانده‌ام؛ طبیعتا در موضع اظهار درباره این فیلسوف نیستم حالا حالاها

کتاب درباره بزرگان اقتصاد ایران کمکمان می‌کند نا ببینیم این مردان و زنان با وجود اتفاقات عجیب مشابه اقتصادی از دوران پهلوی تا کنون، چگونه این امپراطوری‌های موفق اقتصادی را راه انداخته‌اند؛ من با خواندن این زندگینامه‌ها، دیدگاه دقیق‌تری یافتم از کتاب‌هایی که درباره موفقین کنونی دنیا می‌خوانم؛ مفهوم استارباکس را می‌خوانیم ولی بدون خواندن وضعیت جامعه خود، چگونه از تئوری به اجرا برسیم؟
ما طوری زندگی استیو جابز را می‌خوانیم که کف کنیم در حالی که خوانش زندگی رضا نیازمند ما را طوری دیگر کمک می‌کند (مصاحبه اتاق ایران):
“ پیرمرد در ۹۶ سالگی خود صبور بود و در فکر؛ فکر اقتصاد ایران او را رها نمی‌کرد. می‌گوید برنامه خوب نباید به دست افراد بی‌سواد سپرده شود و مشکل امروز اقتصاد کشور را «بی‌سوادی» و «بی‌تجربگی» مجریان آن می‌دانست. روزی هشت ساعت قرآن می‌خواند. قرآن به ترتیب نزول و قرآن به ترتیب موضوع و کتاب «شیعه چه می‌خواهد و چه می‌گوید» را تدوین کرده است. رضا نیازمند در سال ۱۳۰۰ در همدان متولد شد و در ۲۲ سالگی در رشته مهندسی معدن فارغ‌التحصیل شد. او یکی از تکنوکرات‌هایی است که تاریخ ایران به او مدیون است؛ بنیان‌گذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و بنیان‌گذار سازمان مدیریت صنعتی و اولین مدیرعامل شرکت ملی مس ایران. او نویسنده کتاب «تکنوکراسی و سیاست‌گذاری اقتصادی در ایران» است که صنعتی‌ شدن ایران را ورق می‌زند”
تشکر از
نشر نی
نشر گام نو
برای انتشار این مجموعه

اخیرا خواندم که بعضى شعرهاى شعراى ایران زمین، از کتب درسى حذف شده است؛

این دو جلدى شامل کلیه شعرها و داستان‌هاى شعرا و ادباى مشهور ایران زمین از سال١٢٩٠ تا ١٣٩٠ در کتب مدرسه است به کوشش جناب اکبر قره‌داغى
نشر بهجت

بحث دیروز بنده مستند به مطالعاتى نزدیک به سی ساله بوده است که ذکر همه آنها خارج از حوصله این نوشته است؛ من بدبینى خویش را نسبت به خرافات در تمام عمرم حفظ کرده‌ام و آراى مختلف را می‌خوانم. کتبى هستند در امروز بازار نشر که خواندنشان به یافتن پاسخ کمک می‌کند:

-کتاب‌هاى مرحوم ابراهیم آیتى از نظر استنادات غیرخرافى و غیراخساسى کم‌نظیر است.
-جایی درباره بحث تاریخیت عرائضى تقدیم کردم، کتاب جناب رسول جعفریان به من کمک کرد. شخصا کتاب تاریخ کامل ایران مرحوم پیرنیا و عباس اقبال آشتیانى بهم خیلى کمک کرده است.
-درباره تفکر سنجش‌گرایانه، قطعا کتاب اندیشیدن نایجل واربرتن با ترجمه نفیس جناب مهدى خسروانى بسیار مفید است.
-دین در جوامع مدرن به بحث انسان مدرن در ذهنم ابعاد تازه‌اى بخشید.
-بحث‌هاى مستند عطاالله مهاجرانى درباره عاشورا به نظرم خواندنى است هرچند که پارسال در لندن در مراسم عزادارى خدمتشان عرض کردم قطعا نیاز به ویرایش مجدد دارد.
-نگاه متعادل جناب جوادى آملى را در بین روحانیون، معمولا براى تفکر خویش مفید یافته‌ام و از ١۵ سالگیم به سبک ایشان آشنایی دارم.

کریستین بوبن را ١٧ سال قبل وقتى ٢٨ سالم بود، شناختم با کتاب فراتر از بودن نشر ماه ریز، وقتى اون موقع خوندم نفسم بند آمده بود، مفهوم عشق برایم عجیب تغییر کرد و از اون به بعد هر وقت می‌خواهم دختر درونم را ملاقات کنم سراغ بوبن می‌آیم؛ از نشر جمهور ممنونم که چندین اثر زیباى بوبن از جمله “فراتر از بودن” را در این مجلد با این جلد زیبا و کاغذ سبک منتشر کرده است.
نگو جایی نداری بروی

این سه متر و نیم حیاط خانه‌ات را هم
درست ندیده‌ای.

دنیا را که نمی‌توان
در هوای حلزونی این اتاق
سبک سنگین کرد

دیوارهای این جهان
سر به فلک هم که برکشند
بیش از این پرده‌های کیپ
عرصه بر نگاه تو تنگ نمی‌کنند.
پرنده‌ای که پر می‌کشد از آشیان
نه آدرسی دارد ،
نه شماره‌ی پروازی
نه قرار ملاقاتی،
شاخه‌ی هیچ درخت وُ
نرده‌ی هیچ بالکنی را نیز

به نامش ثبت نکرده‌اند.

بی‌نام و نشان‌تر از پرنده که نیستی

این هوای ملس هم

که از فرط زلالی وُ صافی

پروانه میانش بکس و باد می‌کند

خوشبختانه ارث پدری هیچ دیوثی نیست.
در انتظار چه نشسته‌ای

زمان علف خرس نیست عزیزم

هر ثانیه‌ی حرام‌شده‌اش را

باید حساب پس بدهی

حواست نباشد

همین ساعت لکنته‌ی دیواری

به نیش عقربه‌های تیزش

تو را و اشتیاق مرا

به اجزای موریانه‌پسند تجزیه می‌کند

و چشم‌هایت را می‌برد

مانند دو تمبر باطل‌شده‌ی قدیمی

در آلبومی کپک‌زده بچسباند.
نگو کسی به فکرت نیست

و نامت را دنیا از یاد برده است.

شاید دنیا (تویی و من)

و نام ما مهم نیست در جریده‌ی عالم

با حروف درشت چاپ شود

همین که جانانه بر لبی جاری شود

تا ابدیت خواهد رفت.
عباس صفارى
——-
پ ن: من کم شعرى به این زیبایى در زندگیم خوانده‌ام، سال‌هاست باهاش صفا می‌کنم و جانم روشن می‌شود

 

دیشب جلد یک “حافظ‌نامه” جناب بهاالدین خرمشاهى را گشودم و از همان مقدمه فهمیدم این دوجلدى جان مرا خواهد آسود،
حال خوب آن قلم باعث شد یک کتاب جیبى قایم شده در لبه کتابخانه‌ام را چونان دخترکى زیباروى و ساکت که در میهمانى به گوشه‌اى رفته تا کسى جرات کند خلوتش را برباید، شکار کنم.
کتاب را با ذوق سر صبحى گذاشتم تو کیف دستیم و تا نشستم تو هواپیما، شروع به نوشیدنش کردم و اصلا نفهمیدم میهمان‌دار خسته ماسک اکسیژن را چگونه براى صدمین هزاربار به دهان خود گذاشت تا ما مسافران همیشه نادان باز بی‌توجهیمان را تقدیمش کنیم.
کریستین بوبن قطعا در زندگى‌هاى قبلى‌اش، اگر چنین داستانى حقیقت داشته باشد، پیامبرى نرمخو بوده است در روستایى دور که کودکان و خردسالان را به جاى انجیل به پیروانش نشان می‌داده است؛
مگر می‌شود قلمى اینگونه جانم را احیا کند؟ چرا که وقتى مست کلمانش می‌شوى می‌فهمى تا قبل از صندلى پنج سى این طیاره خسته، تو قطعا زنده نبوده‌اى.
کتاب را فرزانه مهرى ترجمه نکرده است، مطمئنم موقع انتخاب واژگان در برگردان از فرانسه به فارسى، شعر سهراب سپهرى در ذهنش پخش می‌شده است:
“روى زیبا دو برابر شده است”
این زن، زیبایى کلام بوبن را دوباره خلق کرده است در کالبد عجیب زیباى ادبیات پارسى.
کتاب را اگر خواندید یاد عبارت من بیفتید: #مراقبت_از_جان
راستى، سلام بر شیراز و مردمان نازنینش
#علیرضاشیرى
پ ن
اولین بار که کتابى از بوبن مرا زیر سیلى کلمات عجیبش گرفت، نزدیک پانزده سال قبل بود با کتاب “فراتر از بودن، موتسارت و باران” انتشارات ماه ریز ترجمه حیرت‌آور بانو نگار صادقى