نوشته‌ها

تقریبا زندگی یک سفر است. ما دائم در طول این شصت هفتاد سال، در ذهنمان و زندگی‌مان از جایی به جای دیگر می‌رویم. این رفت‌وآمد می‌تواند در شغل و درآمد یا در مسائل دیگر باشد. اما به نظر می‌رسد در این رفت‌و‌آمد و شکست‌ها و پیروزی‌ها اتفاقی برای اون آدم مسافر می‌افتد که اسم‌های مختلفی دارد. از فردیت بگیرید تا خودآگاهی و غیره…

در ابتدای درس شاید درست نباشد خیلی به تعاریف رو بیاوریم. می‌توانیم با توصیفات شروع کنیم و نهایتا خود به تعریف برسید.

این بحث‌ها راجع به جان انسان است و جان انسان جنس ندارد. روان انسان زن و مرد دارد اما روح و جان زن و مرد ندارد.  مسلما ادراک یک زن از عشق به مراتب تیزتر از ادراک یه مرد خواهد بود. در مورد چیرگی و تسلط نیز به مراتب ادراک یک مرد درک عمیق‌تری به دست می‌آورد. همین مسئله بیشتر سرعت و کمی هم عمق موضوع است.

اصولا هر کسی از هرجایی که حرکتش کند و خارج از مسیر می‌شود، ناامنی را تجربه می‌کند. تغییری در زندگی نمی‌توان ایجاد کرد بدون درجاتی از ناامنی. هر کاری فرد در زندگی‌اش بخواهد بکند از امنیتی دست می‌کشد. دقیقا مانند الکترون که اگر بخواهد از اوربیتالی به اوربیتال دیگر برود، رد و بدل انرژی باید صورت بپذیرد.

ما همه جای زندگی می‌توانیم انتخاب کنیم از بهشتمان بیرون بیاییم یا درون آن بمانیم.

یکی از بچه‌های فامیل با من پریروز تماس گرفت. زمانی که دانشکده حقوق قبول شد من یادم است و بعد از فراغت رفت سراغ امتحان کانون وکلا و در کلاس‌های آمادگی این آزمون با مدیر حقوقی یک شرکت بزرگ آشنا شد و ایشان از این پسر خوشش آمد و ایشان را برد در شرکت خودشان. بعد این پسر وارد شغل شد اما در آنجا احساس می‌کرد جنبه تزیینی دارد. اولین بار شکایت کرد که اینجا آدم بی‌فایده‌ای هستم و اگر در خانه بشینم حداقل چند تا کتاب می‌خوانم. من به او گفتم نه حتی اگر بی‌فایده هم هستی آنجا بشین چون اشتغال همین است. باید بشینی و نسبت به کار جدید شکل بپذیری. چند وقتی گذشت و پریشب مجددا به من زنگ زد. گفت مدیر من عوض شده و مدیر جدید اصلا من را ادم حساب نمی کنم. چند باری که رفتم پیشش به من گفته شما برو خودمان کاری بود بهتان خبر می‌دهیم. اون پسر می‌گفت پس عزت من چه می‌شود؟ من بهش گفتم شاید کارایی لازم را نداری، شاید وقتی زیرآبت را می‌زنند بایستی بروی با زیرآب‌زن‌ها جدال کنی و جوابشان را بدهی. مکثی کرد و گفت باشه می‌مونم. گفتم صبر کن؛ پیام بزرگ‌تر این قضیه این است که چیزی که مرد را در زندگی می‌سازد جدال است. نه پیروزی یا شکست. این مهمترین چیزی است که در بحث سفر زندگی به آن می‌رسیم. چیزی که جان انسان را می‌سازد تلاش است نه پیروزی و شکست و شاید به همین دلیل شکست نیز به اندازه پیروزی و شاید گاهی بیشتر، باعث رشد می‌شود و به فردیتشان نزدیک می‌کند.

مولوی می‌گوید انسان‌ها از آگاهی فرار می‌کنند، ار چیزی که هستند. جنس آدم این است. آدم‌ها برای این که حالشان را نفهمند یا سراغ بنگ می‌روند یا سراغ خمر. آنها از اینکه در آگاهی باشند گریزانند. شغلی که اینجا در شعر آمده است انگار که ربطی به مستی ندارد. در حالیکه تمام حرف مولوی در همین شغل است.

شغل یعنی به چیزی خود را مشغول کردن. ما نسلی هستیم که از خیلی خوشی‌های‌مان زده‌ایم تا به خواسته‌ها و اهدافمان برسیم. ما با خویشتنداری‌ها شروع کردیم به متفاوت زیستن. جنس شما جنسی است که به جای آب انگور مستی‌های دیگر را هم دوست دارید تجربه کنید، اما یک قدم آن‌طرف‌تر این است که این‌ها فقط در حد شنیدن و بی‌خود شدن آدم نشود. کلمات خاصی ورد زبانمان نشود. کتاب‌هایی تنها جلو چشممان نباشد، باید بیرون این ادبیات و کتاب‌ها زیستنی باشد.

هر چیزی آدابی دارد. آیین این بحث‌ها چیست؟

یکی از این آیین‌ها خویشتنداری و سکوت است. این بحث‌ها جنینی است که  نباید سقط شود. همان‌طور که غذاها با هم می‌سازند یا ناسازگاری دارند، این بحث‌ها هم مانند طعام جان انسان هستند. نمی‌شود شما مثنوی را ورق بزنی و از آن لذت ببری و بعد با هر آدمی دم‌خور شوی. با انسانی که جنس حرف‌هایش سطحی است و شما را دچار دلسردی و تشویش می‌کند و کلا حرف‌هایش سرد است دمخور شوی. وقتی میروی سراغ مولوی که می‌گوید کار مردان روشنی و گرمی است، نباید بری سراغ اونایی که به قول مولوی “کارشان پستی و بی‌شرمی” است. مراقبت از این جنین هم همینگونه است. در دوران بارداری در ساده‌ترین حالت مراقب غذاها و آلودگی‌های فیزیکی که مادر باردار در معرض آن قرار می‌گیرد، هستیم. در مراحل پیشرفته‌تر مراقب همنشینی‌ها و لقمه‌هایی که در جوار مادر بارار قرار می‌گیرد نیز می‌شویم. وقتی یک مسیر را شروع کردیم برای این که این مستی محقق شود، باید مراقب باشیم.

در همین راستا به شما پیشنهاد می‌شود

روزگارى خواهد آمد که من به شانه تو تکیه کنم، امیدوارم مغزم هنوز کار کند و بتوانیم هنوز با خاطراتى که این روزها برایت می‌سازم، بخندیم و کیف کنیم.
نفسم،
بزرگترین ترس من، از دست دادن عملکرد مغزم است،
به همین خاطر است که قبل از اینکه دیر شود سعى می‌کنم از زندگى، ثانیه‌هایش را هم از دست ندهم؛
هر روز صبح ازات خواب‌هایت را می‌پرسم و تو عادت کرده‌اى برایم بگویى که چه دیده‌اى و من متعجب می‌شوم از رویاهایت؛
کودکان روح عالم را، شفاف به ما می‌تابانند؛
کودکان
تا دو سه سالگى که بوى بهشت هم هنوز می‌دهند،
دلم گاهى براى سه سالگیَت تنگ می‌شود ولى گریزى نیست جز بلعیدن همین لحظات بودنت،
کاش می‌شد دعایى کنم که رنجى به جانت ننشیند ولى دعا می‌کنم در رنج‌هاى این زندگى، نور پروردگار را گم نکنى و مرد بزرگترى گردى.
بابا

جهت دسترسی به دروس معرفی‌شده، بر روی تصاویر زیر کلیک نمایید:

 

خلاصه داستان پس از زندگی:

این مجموعه به کارگردانی ریکی جرویز ساخته شده که در آن نقش مردی را بازی می‌کند که همسرش را از دست داده و تصمیم می‌گیرد هر کاری که دوست دارد بکند و هر چیزی که می‌خواهد بگوید و به عواقب آن کوچک‌ترین توجهی نکند، تا دنیا را با کمدی تاریک خود مجازات کند.

 

نوشته دکتر شیری در خصوص سریال:

نمیدونم دقیقا کجا درباره اش خواندم و شروعش کردم این سریال شش قسمته را
خلاصه داستان ( نگران نباشید لو نمیره)
تونى زندگى عالى با همسرش داشته اما او در اثر سرطان از دنیا رفته و تونى خشم عجیبى نسبت به کل زندگى و مردم و کارهاى احمقانه شان پیدا کرده است و متلکهایى ناب به زندگى مردم می اندازد ( کمدى سیاه)
اگر دنبال مفاهیم زیر هستید ، از دستش ندهید:
✔️سفر قهرمانى پس از اخراج از بهشت (درس غیرحضورى سفرزندگى)
✔️مردان تحت تسخیر آنیما (درس غیرحضورى مقدمات شخصیت شناسى)
✔️مثلث کارپمن و قربانیانى که به سرعت نقش جلاد میگیرند ( امپراتورى رابطه)

 

جهت دسترسی به دروس معرفی‌شده، بر روی تصاویر زیر کلیک نمایید:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زنی هستم ۲۸ ساله که در کودکی مورد آزار جنسی شوهر خواهرم قرار گرفتم و پدرم نیز معتاد بود، در زندگی من مردها موجودات ترسناک و غیر قابل اعتمادی به نظر می‌رسند. شوهرم نیز من را نمی‌فهمد و وقتی می‌گویم مشکلی دارم مسخره‌ام می‌کند و بی‌تفاوت است . هربار صحبت طلاق می‌شود شوهرم تمسخرکنان به من می‌گوید “تو این سن میخوای جداشی چه غلطی بکنی؟ “
مادر و خواهرم نیز در روابطی از این دست ماندن و سوختند!
چیکار کنم از این حس دربیام و نترسم و درست تصمیم بگیرم؟ خسته شدم از ترسیدن و گم بودن! چیکار کنم خوشحال باشم؟ بفهمم که من لیاقت اینو دارم که کسی دوستم داشته باشه. چیکار کنم که منم ادامه دهنده‌ی راه مادر و خواهرم نباشم؟ و خدایی نکرده بچه‌ام ادامه دهنده‌ی راه من …
📝 پاسخ دکتر شیری:
هر زنی در زندگی روزهای تلخ دیده نشدن و فهمیده نشدن و تحقیر را میچشد. احتمالا این خاصیت زندگی در زمین است که از بهشت آرزوهای خود بیرون می‌افتیم و سفری را برای تحقق رویاهایمان آغاز میکنیم. در سفر زندگی هر زنی، روزهایی هست که سیل‌های ناامیدی و تلخی و وسوسه های ناشی از خشم او را فرا میگیرد و درست اندیشیدن و حسابگری عقلانی باعث میشود زن دست به اشتباه نزند.
شما کودکی نا امنی داشته اید؛ همه بچه هایی که مورد آزار جنسی توسط نزدیکان خود قرار میگیرند، تا ده‌ها سال بعد حمل کننده‌ی احساس گناه، بی ارزشی و تلخی خواهند بود. این افراد به سختی اعتماد میکنند و از درون احساس گیجی و نا امیدی حمل میکنند.
من فکر میکنم ، محدثه نیز وارث این عزت نفس مخدوش است. وارث بودن به معنی ناچار بودن نیست.
تو غیر از اینکه از یک درمانگر روانی میتونی کمک بگیری برای ترمیم زخمهای عمیقت، باید جنگهایی درست نیز در زندگیت انجام دهی.
وقتی تلاشهای زندگی و جنگهای لازم را نکنیم، همه را دشمن میبینیم. تو از نزدیک ترین افراد زندگیت خورده ای و این معنیش اینه که اعتماد مقوله سخت زندگیت است. مرد فعلیت عالی نیست، معلومه با بدفهمی‌هایش به تو آسیب میزند ولی تو نیز تقلایی برای زندگی فردی ات نمیکنی ، دستاوردهای شخصی ات چیست ؟ مطالعه؟ اشتغال؟ تحصیل؟
کسی از بیرون نمیتونه حال ما را خوب کنه بنابراین اینقدر نسبت به بدفهمی‌های او سمی نشو و عصبی.
مثال من درباره این طور شرایط زندگی اینست که گاهی اوقات این کام خود آدم است که به دلیلی تلخ است که هر طعام بیرونی را تلخ ادراک میکنیم.
خشمهای اینگونه یک زن یا مرد او را از خامی به خیانت میکشاند و این چیزیست که باید مراقب باشی.
به فرض که یک نفر بتونه تو را بیرون از این زندگی درک کند و دوست داشته باشد، این دلیلی نمیشه الان کرکره زندگی مشترک را بکشیم پایین و بسم الله یه جای دیگه! این یعنی از چاله به چاه افتادن
من بهت میگم خیلی ها هستند تو را دوست خواهند داشت ولی مهم منفعت‌های زندگی توست نه فقط امر دوست داشته شدن!
احساس عزت نفس را از درون میتوانی تجربه کنی.
اجازه نده کسی بهت توهین کند، به شوهرت یا هر کس دیگری احترام بگذار و وقتی بی احترامی میشنوی، پر جرئت اعتراض کن و تذکر بده (پر جرئت در برابر ترسو و محتاط)
فیلم‌هایی ببین و کتبی بخوان که در آن افراد با عزت نفس نمایش داده میشوند تا بتوانی شبیه سازی در خودت بکنی.

چند هفته مراقب این موضوع بودن ، ارزشش را دارد تا تصویر تو نزد بقیه به تدریج تغییر کند.

👈 آموزش غیرحضوری سفر زندگی