من اگر باخته ام، تو بیجا میکنى میبرى،
من اگر بی تعادله زندگیم، تو غلط میکنى متعادل ترى،
من اگر انتخاب کرده ام مجردى طولانى ترى داشته باشم، تو بیخود کردى زود ازدواج کرده اى؛
من اگر زیر فشار مالى ام، تو هم باید زهرمارت بشه پس اندازت.
اینها از باورهاى مرکزى جامعه غیر توانگر است.
همون داستان سطل خرچنگهاى محبوس که هر کدام موفق میشد از جدار سطل خودش را بالاتر بکشه، بقیه میکشیدنش پایین.
سوال بزرگ اینست که چگونه میتوان به رشد زندگى این افراد کمک کرد بدون اینکه مثل آنها شد؟
١- با قدرت ادامه دادن خودسازى و رشد درونى و بیرونى خویش موجب میشود روزنه امید براى در راه ماندگان روشن بشود : پس منم شاید بتونم
٢- شفقت بر خلق و تحمل جفاى خلق
٣- بیرحمى به موقع در نه گفتن در راهبرى. درست مثل یک مربى کشتى که براى جاانداختن یک فن خاص، مرعوب خستگى بدن و بی حوصلگى شاگردش روى تشک نمیشود
جامعه قربانى، عصبى است و دنبال این میگردد که جلاد پیدا کند. بعضیها نیز به اشتباه میخواهند رابین هود این مردم خسته بشوند و فکر میکنند کمک به مردم یعنى کار نکردن، یعنى دست رو دست گذاشتن ؛
اتفاقا باید کار کرد و خدمات را بهتر کرد و توقف نکرد، این حرف از سر دل سیرى نیست.
تجربه من در زلزله کرمانشاه دقیقا باورم را ثابت کرد؛ دوازده هزار نفر کمک کردند، از روز اول تعدادى افراد معترض بودند به همه چیز، حتى علیرغم گزارشهاى عمومى دقیقى که میدادیم باز کسانى ما را متهم به دردى و کم کارى و … کردند. من قانیه وقت حرام نکردم که تیمم به این افراد معطل شود. ما دقیق کار کردیم و خدمات رساندیم و اثبات کردیم که داشتن کارنامه عالى مستلزم تمرکز بالا بر هدف است.
گر شوم مشغول اشکال و جواب
تشنگان را کى توانم داد آب؟
قشنگ بود جامعه قربانی آگاهی خوبی بود دوست داشتم ممنونم