✍ پرسش:

من ۳۱ سالمه و شریک عاطفی دوست نزدیکم به من تمایلاتی جدی نشان داده است. اول خودم را به نفهمی می زدم ولی الان دیگه مطمئنم، زیرا من تا کنون به روی خودم نیاورده بودم و رفتارم باهاش جدی تر شد ولی او بهم ابراز علاقه مستقیم کرده است و من تو شوکم. الان باید به دوستم بگویم؟ می ترسم فکر کند من مقصر بوده ام!

 

🎧 پاسخ صوتی دکتر شیری:

این مطلب را هم بخوانید
کسب استقلال در خانه‌ی پدری
2 پاسخ
  1. افی
    افی گفته:

    اگه دوستمون با همسر طرف بود چطور؟
    یعنی اگر فقط یک‌دوستی ساده نبود چی؟اگه بهش بگیم آیا ممکن نیست یک زندگی مشترک بهم‌بخوره؟

    پاسخ
  2. سپیده
    سپیده گفته:

    سلام جناب آقای دکتر شیری وقتتون بخیر .در ابتدا سپاس از آموزش ها ، کتاب ها و کارگاههای بسیار عالیتون که کمک میکند در بهبود کیفیت زندگی و کمک میکند به شناخت بیشترِ خویشتن افراد جامعه و ممنون از قرار دادن سوال و پاسخ ها که باعث میشه ما تجربه کسب کنیم و آگاه تر بشویم .پیرو بحثی که کردید در مورد این که مرد متاهلی اگر وارد رابطه ای اشتباه شد و خطا کرد مقصر خانمی نیست که تن به این رابطه میدهد و مرد باید متعهد باشد. جسارت میکنم و از اینکه در محضر استادی چون شما دیدگاهم رو بیان میکنم و شاید اشتباه باشد پیشا پیش عذرخواهی میکنم .من خانمی هستم متاهل ۴۴ ساله . سال ۷۹ من و همسرم عاشقانه بدون کوچکترین هزینه ای ازدواج کردیم و به دلیل دانشجو بودن همسرم در شهری دیگر .مجبور بودیم تا پایان تحصیل همسرم ۵ سال عقد بمانیم . من طی این ۵ سال هم خودم کار میکردم و هم مادرم ( روحشون شاد) جدای از مادر بودن چون معلمی دلسوز در تمام زمینه ها من و همسرم را حمایت کردند و خداروشکر بدون مشکل ، این دوران طی شد.بعد از پایان تحصیل بدلیل بورسیه بودن همسرم و تعهد کاری بلافاصله در سازمان مربوطه مشغول بکار شدند .شش سال از زندگیِ ما میگذشت و من احساسِ خوشبختی میکردم تا اینکه سال ۹۰ مادرم فوت شدند و من در شوکِ فراق مادرم بودم که روز دوم خاکسپاری مادرم در کمال ناباوری همسرم بدون مقدمه به من گفتند خانم به من تکیه نکنیا .تمام وجودم سست شد و فقط با بغضی سنگین سکوت کردم ،حس کردم خیلی تنها شدم چون انتظار چنین حرفی را از کسی که دوستش داشتم نداشتم . .و این صحبت همسرم باعث شد سوگواریِ مادرم چهل روز طول بکشد همسر داری و خانه داری و آشپزیِ من چون گذشته بود ولی غصه دار بودم. به اصرار همسرم رفتیم روانپزشک و من دارو گرفتم برای آرام شدن .بعد از چهلمین روز فوت مادرم و در بدترین شرایط متوجه شدم که همسرم شبها با یک نفر چت میکند .البته همسر من مدتی قبل تر تغییراتی درشان ایجاد شده بود و من این رو احساس کرده بودم ولی هیچوقت به زبان نیاوردم و گله نکردم و گذاشتم بحساب خستگی و فشار کاری ، خودمو بیشتر سرگرم کارهای روزانه ویا رفتن پیش مادرم میکردم تا زمانی که مادر فوت شدند.و بعد از چهلمین روز فاصله ها بیشتر و بیشتر شد من تلاش میکردم به ایشون نزدیک تر شوم ولی او با بهانه های مختلف دورتر میشد .بین ما رمز گوشی مرسوم نبود ولی گوشیه ایشون رمز گذاشته شد . تلفن ها و صحبت های مشکوک و چت کردن در ویچت ها شب تا نیمه شبهای ایشون باعث شد دچار استرسِ بیشتر ناشی از شکی که وجودم رو گرفت بشوم .و وحشت تنهایی حالمو بد کرده بود .بعد از دو ماه خوردنِ دارو افسردگی که به اصرار همسرم میخوردم که میگفتن بخور تا اروم بشی و فوت مادرت یادت بره .من دارو رو قطع کردم و تلاش کردم خودم بخودم کمک کنم که حالم خوب بشه چون شک اذیتم میکرد و تصورم این بود که شاید غصه داریِ من همسرمو وادار کنه خطا کنه .و تقریبا سه ماه از فوت مادرم متوجه شدم همسرم با همکار خانم متاهلی که دو فرزند با شرایط زندگیِ خوب دارند رابطه دارند .مغز استخوانم سوخت .و میگذرم از مسائلی که بعد از فهمیدن این جریان اتفاق افتاد و نقشه ها و بازیهایی که هر دوی انها برای فریب من انجام دادند و من چقدر اذیت و آزار کشیدم . ولی در نهایت با التماس و خواهش این خانم که خواستند سکوت کنم و موقعیت کاریشونو خراب نکنم . آخه ایشون تقریبا در شهر ما شناخته شده بودند. بخاطر حفظ زندگیم و چون عاشق همسرم بودم از اشتباهشون بواقع گذشتم . و تلاش کردم ذهنمو پاک کنم از این جریان .سخت بود ولی تلاشمو کردم .ولی متاسفانه بعد از دو سال دوباره متوجه شدم همسرم با شماره ای جدید که من از ان بیخبر بودم پنهانی با اون خانم رابطه دارند و اینبار با مسائل جدید تر و دردناک تر و دوباره من شکستم و در این مرحله تعدادی از اعضای خانواده ی من متوجه ی این رابطه شدند و من مدتی درگیر این داستان بودم و دوباره همان التماسها و خواهش ها .این بار خانواده توصیه کردند که فرصت دوباره ای به همسرم بدهم .ولی مجددا سال ۹۶ متوجه شدم اون خانم پیام تبریک عاشقانه ای برای همسرم فرستادند و من همان لحظه کنار همسرم بودم و پیام را دیدم و همسرم وقتی واکنش منو دیدند کاملا خونسرد پیام را حذف کردند . و من تصمیم گرفتم که باید همسرشونو در جریان بگذارم و از زندگیِ همسرم برم بیرون .چون دیگه نمیتونستم تحمل کنم .و اقدام هم برای جدایی کردم ولی پشیمان شدم و به همسر این خانم حرفی نزدم .چون اون خانم دو فرزند داشتن و نمیتوانستم ارامش بچه هاشونو بهم بزنم و از طرفی هم با گفتن به همسر ایشان دیگه برای من فایده ای نداشت نه در بهبودیِ زندگیِ من تاثیر داشت و نه در اعتمادی که نابود شده بود . ولی جناب آقای دکتر شیری .من در این کشمکش ها اگرچه شکستم اگر چه آسیب دیدم و اگر چه غرورم خرد شد ولی با کمک مشاوران و کلاسهای کارگاهی توانستم خودم را دوباره پیدا کنم و رشد کنم و قوی شوم . تصمیم گرفتم کنکور امتحان بدهم و اکنون دانشجوی مشاوره هستم . اون خانم سر زندگیشون هستند و از شهر ما رفتند و منم سر زندگیم هستم .. نمیدانم هنوز با همسر من در ارتباط هستند یا نه خدا میداند .من مشغول رشد خودم هستم .و اینکه تلاش میکنم خوب زندگی کنم و از خدا میخواهم راه درست زندگی کردن را یادمان بدهد تا از آفت و گزند گناه دور باشیم که او کمال مطلق است و یکتا و ما بنده ایم و گناه در یک قدمیِ ماست .ایکاش زنها در حق همجنس خود ظلم نکنند و وارد رابطه با مردان متاهل که رابطه ای است نصفه و نیمه که نهایتا سرانجامی ندارد نشوند .ما زن هستیم ابزار نیستیم.
    جریان زندگیم را گفتم که بگویم :من یک زن هستم و در جایگاه یک زن نظرم را میگو یم .در اینکه مردها باید سفت باشند و بگفته ی شما شل نباشند و متعهد باشند شکی نیست .البته تعهد دو جانبه است .و من معتقد هستم فرد متاهل باید متعهد باشد تا رابطه و زندگی تداوم داشته باشد . اگر با هم سازگاری ندارند رابطه ای را با خیانت به گند نکشند و خیلی منطقی از هم جدا شوند و با اتمام رابطه ای وارد رابطه ی دیگر شوندبه شرط بهبود از زخمهای رابطه ی قبلی .در زندگیِ من بظاهر این خانم اصرار به بودن در این رابطه را داشتند حتی اگر همسرم اصرار میکردند به ادامه .ایشان باید بعنوان یک فرد متاهل که وظیفه ی مادری را بر دوش خود حمل میکند تن به این رابطه نمیدادند . …جناب اقای دکتر ما در جامعه ای زندگی میکنیم که هنوز فرهنگ ما فرهنگ پخته ای نیست و.افراد بیمارِ زیادی در جامعه وجود دارند که دنبال فرصت اند .ما زنها اگر مراقب نباشیم از آسیب آنها در امان نخواهیم بود . مراقبت کردن بنظر من یعنی احترام گذاشتن به خود .البته من در این جامعه و این فرهنگ نظرم را عنوان کردم . .عدرخواهی میکنم از مثالی که میزنم.بدون نسبت به اقایان .خدایی نکرده برداشت بد نباشه قصدم اهانت به آقایان نیست .((( انسانی که دارای عقل و شعور هست هرگز به سگ هار نزدیک نمیشود)))) .چون میداند به او حمله میکند . عقل حکم میکند جانب احتیاط را رعایت کنیم.
    آرزو میکنم همواره پیروز و سربلند باشید

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *