زندگی مسابقه نیست

خورشید پدر!
هول زدن این مردم تو را به این وهم نکشاند که زندگى، جنگ یا مسابقه است،
کافیست زیر بار این تعاریف سبک بروى تا یکهویى همه بشوند برایت همسنگر و رقیب و دشمن و یار و مهمات و …
جان پدر!
زندگى مسابقه نیست، اگر هم بود به بعضی‌ها احساس برنده بودن بده! اینطورى به امور مهمتر عمرت میرسى!
باور کن لحظات زندگى را با فکرها و کارهاى بهتر هم میتوان غنى کرد مثلا:
به جاده که زدى به اطرافت نگاه کن،
به دخترکان کولى از دور دست تکان بده،
به مردان ایل سلام کن،
کنار رود بایست و چاى ذغالى دکه‌ی بین راهى را به امید دلگرمى زن و بچه دکه‌دار بنوش و انعام درشت بده،
این مسجدهاى بین راهى هم صفاى خاص خودشون را دارند، سجده‌هاى کلى آدم امیدوار را در حافظه‌ی‌شان دارند؛ یه خداى باحالى اونجا عبادت می‌شود، خداى راننده‌هاى ماشین سنگین و شوفرهاى بین راهى یه مرام متفاوتى داره؛
الغرض، لذت‌های زندگیت را منوط نکن به صرفا تحقق اهدافت، تو مسیر هم کیف کن با خودت و دوستات و ما…
بابایى

#به_پسرم_رسا

👈 در همین رابطه پیشنهاد می شود:

بیلیارد استعاره ای برای  شکست تا پیروزی

🎱 من بیلیارد را دوست دارم به خاطر دلایل استعاری زیر….شایدم اصلا اینها فقط برداشتهای خودم باشه و هیچ ربطی به بازی اصلی نداشته باشه ولی یه بار خوندنش باعث میشه برید و این بازی را تجربه کنید

👈تغییر :
وقتی بازی میکنی به تدریج سبک خاص خودت را پیدا میکنی ولی این مانع نمیشه از اینکه دست آدمهای موفق را نبینی. وقتی سعی میکنی تغییر کنی متوجه میشی آموخته های قبلی چقدر سفت در دست و مغز فرمان دهنده ات فیکس شده اند ! شیوه جدید ضربه زدن به توپ را آزمایش میکنی و در کمال تعجب میبینی برخلاف الگوی ذهنی قبلیت ، زیباتر و برنده تر است. حالا جرات میکنی تغییر کنی و میفهمی تغییر آسون نیست. این درست مثل خود زندگیه، سبک زندگیت را بلدی، عادت داری بهش و سر یه کلاس یا با دیدن یه فیلم یا مواجهه تو یک مهمون به خاطر گفتگو با یک نفر متوجه میشی سبکهای بهتری هم هست که هم به تو میاد هم خیلی موفق تره از آ«چه تو در ۳۰ سال گذشته بدست آورده ای ! خب حالا میخوای تغییر کنی و این کار سخت است ولی ارزشش را دارد که نرم نرم استایل بازی زندگی ات را تغییر دهی

👈حرفه ای گری نه شانس :
بیلیارد برای اکثر آدمها بازی شانس است، یه کم با تخته نرد براشون فرق میکنه ولی قصه اینه که بیلیارد بسیار قانون مند است ، اگر بی حوصله بازی در نیاری و زاویه ها و محل اصابت توپها و مقدار نیروها را حساب کنی، دستانت میشوند مغزت و در لحظه میبینی همه چیز بازی مغز توست نه شانس و اقبال و …توانگری یک فلسفه زیستن است نه یک شانس و عاقبت به خیری الله بختکی. تصمیم میگیری به هر قیمتی موفق نشی مگر اینکه تعادل داشته باشی

لذت ببر از برنده شدن بقیه :
👈تو بیلیارد گاهی بقدری ضربات حریف زیباست که باید براش دست بزنی. تو زندگی هم باید برای قشنگ زیستن دیگران دست بزنی تا جرات کنی برنده بشی بعدا

👈خلاقیت :
وقتی همه برای باز کردن بازی در اولین ضربه توپ را مقابل مثلث میگذارند ، بعدها میفهمی این یک دستور لا یتغیر نیست بلکه میتونستی از زوایای دیگری هم بازی را شروع کنی و فقط خودت ” میپنداشتی” تنها شیوه همان است که همیشه دیده ای !

در همین رابطه :

خیلی از پدر و مادرها دوست دارند که از زبان یک نفر بشوند که برای تربیت بچه‌شان چه بکنند و چه نکنند، به عبارتی خیلی از خانواده ها دنبال نسخه برای تربیت و پرورش فرزندانشان هستند ولی باید بدانند که یکسری چیزها نسخه پیچیدنی نیست. پدر و مادرها باید یکسری چیزها را زندگی کنند و خودشان باشند تا بچه در لایه‌های زندگی آنها را یاد بگیرد. مفهوم عشق و دوست داشتن و آموزش آن هم جزو همین مفاهیم است که نمی توان آن را به یک شیوه خاص به بچه آموزش داد. اگرچه یک سری نبایدها است که اگر پدر ومادرها آنها را بدانند بهتر می‌توانند به هدفشان برسند اما تحقق اهداف تربیتی والدین ، به خودشان و رفتارشان برمی‌گردد. برای پرسیدن در خصوص این باید و نبایدها نزد دکتر علیرضا شیری ،پزشک ، آموزش دیده در حوزه روانشناسی عمقی از دانشگاه آکسفورد ، مدرس دانشگاه و مدیر خانه توانگری طوبی رفتیم و با او در این‌باره صحبت کردیم. او اعتقاد دارد پدر ومادرها لازم نیست چیزی را به بچه‌ها یاد بدهند، فقط باید با عشق و احترام زندگی کنند و بچه خودش در سیر زندگی این مفهوم را یاد می گیرد. علاوه بر تجربیات و سوابق شیری از قبیل برگزاری کارگاههای متعدد و مختلف روانشناسی در سازمان‌ها و مراکز آموزشی مختلف مثل دانشگاه‌ها، او یک سال است که پدر شده و بالبتع دغدغه‌های تربیتی‌ش زیاد شده است و با مسائلی که خیلی از شما درگیرش هستید آشناست و درگیری دارد.

اولین سوال من از شما این است که برای اینکه بخواهیم به بچه ها عشق را آموزش دهیم چه چیزهایی لازم است به عبارتی چه کسانی می‌توانند پیام رسانان عشق به بچه ها باشند؟

شاید این جمله که میخواهم بگویم ،خیلی کلیشه ای بنظر برسد ولی «از کوزه همان برون تراود که در اوست» ما نمی‌توانیم چیزی را به کسی بگوئیم مگر اینکه آن را داشته باشیم. مثلا یک معلم به عنوان کسی که با بچه زیاد سروکار دارد باید در ابتدا ببیند که آیا خودش عشق را دارد و تجربه کرده است؟ علاوه براین ما باید دقت کنیم که از کدام عشق صحبت می‌کنیم چون عشق کلمه ای است که وقتی گفته می‌شود همه آن را تایید می‌کنند مثل تمام واژگان دیگری که مصنوعی اند و قابل لمس. بنابراین ما باید تعیین کنیم منظورمان چه چیزی است که حالا می خواهیم آن را به دیگری هم بدهیم.

شما در نظر بگیرید که منظور ما از عشق در اینجا همان دوست داشتن است، یادم است که در یکی از کارگاه هایتان می‌گفتید که ما متاسفانه یاد نگرفتیم که دوست بداریم یا دوست داشته بشویم، با این تفاسیر چه باید کرد؟

ببنید یک پدر ومادر وقتی خودشان را دوست ندارند نمی توانند به بچه هایشان عشق و دوست داشتن را یاد بدهند و این یک شوخی است که از آنها بخواهیم به بچه هایشان عشق یاد بدهند. مثلا منِ علیرضا شیری اگر خودم را دوست نداشته باشم چطور می‌توانم به کسی دیگری در این رابطه حرف بزنم؟ حالا نشانه های این دوست داشتن چیست؟

آیا مراقب غذا و تغذیه خودم هستم؟
وقتی یک مشکلی برای پوستم اتفاق می‌افتد می‌روم آن را درمان کنم؟ چون بدن هرفرد مهم است و باید یاد بگیریم آن را دوست داشته باشیم. و این جزو وظایف پدر و مادرهاست که به بچه ها یاد بدهند بدن خود را دوست داشته باشند و برای آن ارزش قائل شوند نه اینکه بچه خورد زمین سرش زخم شد انگار نه انگار .چون اگر اینگونه بی‌تفاوت رفتار کنید یعنی اینکه برای درد اصالت قائل نیستید و به بچه یاد می دهید که برای خودش ارزش قائل نشود.
مادرهای خانه خیلی ساده و راحت می توانند دوست داشتن خود را به بچه ها با مرتب لباس پوشیدن یا به اصطلاح به خود رسیدن یاد دهند چون به این شکل به آنها نشان می دهند که برای خود ارزش قائلند. پدر و مادری که خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند از عشق حرف بزند، پدر یا مادری که سال تا سال دندانپزشکی نرفته‌اند نمی‌توانند به بچه شان بگویند راستی دندانپزشکی رفتی؟ جوابش چه شد؟ چون احتمالا این جواب را می‌شنوند: مگر خودت میروی که من برم. یا مثلا پدر میلیاردی که خیلی دارد ولی خرج نمی کند چون می‌خواهد بگذارد بعد خودش بچه‌ایش استفاده کنند که پدری که خودش خرج نکرده و از دارای‌هایش استفاده نکرده، بچه هایش هم نمی‌توانند خرج نمی‌کنند چون یاد نگرفتند.
اگر بخواهیم یکجور — راهنمای عملی به خانواده ها بدهیم که به وسیله آن تشخیص دهند که در خانه‌شان عشق و دوست داشتن هست یا خیر چه پیشنهادی دارید؟

من شش تا C معروف از دکتر علیرضاعابدین، روانشناس بالینی خوش نام کشورمان یاد گرفتم که خودم هم خیلی دوستشان دارم

.c اول care است یعنی مراقبت و توجه . معنی‌ توجه و مراقبت هم یعنی اینکه مثلا من می دانم تو ماکارونی دوست داری برایت درست می کنم یا مثلا فلان موسیقی را دوست داری برایت میخرم و مواردی از این قبیل. ترجمه روانشناسی آن یعنی اینکه تو برای من مهمی.
دومین C ، courage است یعنی اینکه من خودم هم مهم هستم و همه افراد خانه جرات دارند که حرفشان را بزنند و حق اعتراض دارند مثلا اگر بناست من بچه هایم را ببرم کیش و نبردم بچه ها جرات دارند که حرفشان را بزنند وخلف وعده من اعتراض کنند،‌به نوعی وعده هایی که داده می شود در خانه محترم است و هرکسی احساس می کند که مهم است و شخصیت دارد و خانه برایش جای امنی است.
سومین C، clearness است. در یک خانه باعشق، همه باهم نسبتا راحتند و شفافیت رفتار وجود دارد.

یعنی به اصطلاح با هم ندار هستند؟

ندار نمی توان گفت چون بالاخره اقتضای رفتار من با برادرم نسبت به رفتارم پدرم فرق می‌کند مثلا ممکن است جلوی برادرم ادبیات شفاهی راحتی داشته باشم که جلوی پدرم اجامش ندهم. منظور من از شفافیت این است که لازم نیست خودم را در چنین خانه ای ویرایش کنم تا مورد پسند قرار بگیرم، در ضمن بابت ضعف‌هایم در خانه خجالت نمی‌کشم.حرف هایم را راحت می‌زنم و در دلم نگه نمی دارم. به صورت خلاصه نه گفتن در خانه برایمان سخت نیست.

و C چهارم؟

C چهارم congruence است. معنی آن یعنی هارمونی و هماهنگی. به این معنا که در چنین خانه ای طرف صبح پا نمی‌شود یکجور باشد بعدازظهر جور دیگر. به اصطلاح دیدید برخی اوقات میگویند که می خورد شماها همه شیری باشید یا مثلا فرجی باشید، یعنی یکجوری باهم هماهنگی دارید.خانه ای که عشق در آن است آدم‌هایش نوسان ندارند.
C پنجم consistency به معنی پیوستگی است. یعنی اینکه در چنین خانه ای افراد یک روز نمی‌روند سراغ کتاب و کتاب‌خوانی یک روز تئاتر و موسیقی. یک بار می روند در جو زیارت، یک بار در جو سفر اروپا و اینها. البته منافاتی ندارند که یک نفر سینما برود، تئاتر برود و کتاب بخواند منتها به شرطی که این رفتار پیوستگی داشته باشد نه اینکه مدتی در جو این چیزها باشد و مدتی دیگر در جو چیزهای دیگر. مثلا من در خانه‌ای بزرگ شدم که تقریبا همه در آن کتاب می‌خوانند همه هیئتی‌اند و سنت‌های مذهبی در خانه ما محترم است. حتی این پیوستگی در تعامل ما با خدا هم دیده می‌شود ما روزی پنج بار به صورت مستمر وپیوسته با خدا حرف می‌زنیم و نماز می خوانیم.
اما C آخر، change است. در خانه‌ای که عشق و محبت است آدم‌ها علاوه براینکه بزرگ می‌شوند تغییر می‌کنند و تغییر و تربیت آنها محسوس است اگر دختر یکی از فامیل‌هایمان را شش سال پیش دیدم و امروز دوباره بعد از شش سال دیدم باید رفتارش با شش سال پیش فرق کرده باشد. بنابراین با این ششC میتوانیم فرمولی در بیاوریم که در خانه مان چقدر عشق است یا اینکه چگونه و با چه راهی می توانیم در خانه‌مان عشق ایجاد کنیم. کافیست یک نفر در خانه این رفتارها را آغاز کند بقیه خودشان یاد می‌گیرند و مجبور می‌شوند همانطور رفتار کنند.

باتوجه به اینکه نزدیک یک سال است که پدر شدید و امروز تولد پسر یک‌ساله تان یعنی آقا رساست خود شما چقدر این فرمول را استفاده می‌کنید؟

من عشق را به رسا یاد نمی‌دهم دارم زندگی می‌کنم و او از الان که می‌بیند یاد می‌گیرد مثلا وقتی به خانه می‌روم اول با مادرش سلام علیک و روبوسی می‌کنم بعد رسا را در آغوش می‌گیرم و جالب است که خیلی با توجه و تعجب این صحنه را نگاه می‌کند چرا که عقیده دارم رسا باید بفهمد عشق اول بابا ، شخص شخیص مامان است و تا آخرش هم برای اوست. بچه‌های امروز باید یاد بگیرند عشق را اولویت‌بندی کنند. مثلا من وقتی می‌دانم که خانم من فلان خوراکی را بیشتر دوست دارد و سرمیز غذا آن را اول برای او می گذارم بعد برای خودم یعنی دارم نشان می دهم که همسرم برایم مهم است پس رسا هم در آینده این چیزها را یاد می گیرد وگرنه لازم نیست به بچه ها چیزی را آموزش دهیم یا دیکته کنیم.

فکر می‌کنید در یک سالگی متوجه این چیزها می شود؟

یک سالگی که خوب است، بچه از دوران جنینی متوجه این رفتارها می‌شود. ضمن اینکه از نگاه‌ها و تعجب او می توان حدس زد که کاملا متوجه رفتارماست.

قبول دارید که شیوه های ابراز علاقه در افراد و فرهنگ های مختلف با هم فرق دارند و هرکسی به سبک خودش دوست داشتنش را نشان می‌دهد بنابراین نمی توان توقع داشت همه یک شکل رفتار کنند؟

بله دقیقا مثلا ممکن است در خیلی از فرهنگ ها یا مناطق کشورمان مردها سختشان باشد جلوی بقیه اعضای خانواده خانمشان را در آغوش بگیرند یا ببوسند اما همان آقا وقتی همسرش مریض است کلیه به او اهدا می کند. ممکن است یک نفر دیگر در وبلاگش از همسرش بنویسد و امثال اینها پس به اندازه آدم‌ها شیوه ابراز علاقه وجود دارد مهم این است که نشان داده شود حالا به هرشکلی. مثلا در یکی از سکانس‌های فیلم «یه حبه قند» رضا میرکریمی ۲۲ نفر در یک قاب بودند و وقتی از ایشان پرسیدم چرا این کار را کرده است؟ پاسخ داد می‌خواستم تصویری از عشق در یک خانواده سنتی را نشان بدهم و خیلی از ما با دیدن آن صحنه دلمان قنج می‌رفت و خوشمان می‌آمد.پس عشق باید نمایش داده شود.

با همه تاکیداتی که برروی رفتار پدرومادرها شد، فرض کنید یک بچه در خانه ای بزرگ شد که پدر ومادرش همدیگر را دوست نداشتند یا مثلا از هم جدا شده بودند، در این صورت باید از اینکه چنین بچه ای نمی‌تواند عشق را یاد بگیرد ناامید شویم؟

خیر، اصلا اینطور نیست، ما تعداد زیادی بچه داریم که پدرو مادرهایشان از هم جدا شدند ولی بسیار سالم وبا عشق بزرگ شدند. Single parenting چرا؟ چون با کسی که زندگی کردند دوستشان داشته و برایش احترام قائل شده است. یکی از نکات جالب بین کشورهای مختلف این است که ادراک عشق یاد دادن بهعشق و نفرت در همه جای دنیا یکجور است وقتی به ما احترام می‌گذارند یعنی دوستمان دارند حالا می خواهد فرد آمریکایی باشد یا ایرانی یا آفریقایی. من وقتی مادرم دوستم دارد، دایی‌ام دوست دارد یا خاله‌م دوستم دارد دوست داشتن و احترام گذاشتن را یاد می‌گیرم. پس هیچ بهانه ای قابل قبول نیست که مثلا من بچه طلاقم یا بچه فلان دوره‌ام و اینها چون همیشه همه آدم‌ها برای یاد نگرفتن خیلی چیزها بهانه دارند. خیلی از آدمهای بزرگی که اتفاقا خیلی هم خوب عشق را بلد بودند در سن کم پدر و مادرشان را از دست داده بودند یا از هم جدا شده بودند.در عوض تعداد زیادی بچه هستند که با پدر ومادرشان زندگی می کنند اما عشق را نمی‌شناسند.

به عنوان سوال پایانی اینکه، با این حساب آموزش عشق به بچه ها سن و سال یا شیوه آموزشی خاصی ندارد که مثلا به والدین بگوییم از این سن تا فلان سن این مسائل را یاد بدهید؟

اصلا و ابدا چون ما عشق را به بچه یاد نمی‌دهیم، عشق را در همه لحظات و در هر سن وسالی زندگی می‌کنیم. خصوصا پدر و مادرهای الان با درگیری های روزمره‌ای که دارند کی فرصت می‌کنند چیزی را به بچه‌هایشان یاد بدهند. به نظر من از آموزش عشق صحبت کردن یک کمدی خنده دار است که هرکسی متوجه می‌شود یک اصطلاح فانتزی و نشدنی است. ضمن اینکه هر پدر و مادری بچه‌ش از گوشت و خون خودش است و می‌داند چه می کند پس نمی توان نسخه پیچید که برای تربیت فلان کارها را بکنید ولی می توانیم به آنها بگوئیم که این کارها را نکنید.

بله و مشاورین و زوج درمانان معتقدند البته که ارزش تلاش کردن دارد زیرا خیلی ها این کار را کرده اند و نتایج خوبی گرفته اند.

به طور عادی مغز کارش اینست که ما را با محیط اطرافمان تطابق بدهد adaptationمثلا ما جوراب یا لباس که میپوشیم بعد از چند دقیقه پایانه های حسی پوست وجود لباس را به مغز مخابره میکنند اما مغز این اطلاعات را دیگر بررسی نمیکند به همین خاطر است که ما وجود لباس روی پوستمان را هر ثانیه حس نمیکنیم

همین مغز با قیمه پلو نیز همین کار را میکند یعنی شما هرچثدر هم علاقه داشته باشید به این غذا ، بناست که بعد از سه چهار بار پشت سر هم خوردن این غذا ،  تجربه لذت مندی شما فروکاسته شود. مغز این روند را دارد برای اینکه بتواند حیات ما را تعادل دهد

در زناشویی نیز همین اتفاق می افتد یعنی لذت جنسی و  معاشرت زناشویی البته که فروکاسته خواهد شد .خیلی ها با ندانستن این موضوع طبیعی دچار تشویش میشوند. رابرت استرنبرگ نیز همین نکته را در بحثهای زناشویی خود به دانشجویانش میگوید که افت هیجانی پس از ازدواج طبیعی است

اما ایا میتوان کاری کرد نشاط پس از ازدواج ترمیم شود

آری

اول از کدورتها آغاز میکنم که خیلی بحث جدی هستند در این وادی

اولا کدورتها را اعلام کنید:

 دیروز که خونه داییم اینطوری باهام صحبت کردی حس کردم برات ارزش زیادی ندارم ، لطفا  دفعه بعد اگر خواستی بهم تذکری بدی  جلوی بقیه نباشد

دوم اینکه موقع اعلام کدورتها حاشیه نرید و مسائل قدیمی تر حتی مرتبط را پیش نکشید. به ویژه مردان از مواجهه با این حجم بحث بهم میریزند و نمیتوانند به نتیجه درست و حسابی برسند

سوم : کارهایی بکنید برای رابطه تون :

  1. کشف کنید چه چیزهایی همسرتان را خوشحال میکند، میتونه نصب عکس دو نفره باشد در اتاق خواب میتونه توجه به خانواده او باشد، میتونه یادآوری تولد یکی از نزدیکانش باشد ، میتواند دعوت از او و دوستانش برای یک برنامه سبحانه سورپریزی باشد. شاید او از یک گوشی تلفن خوشش آمده که تهیه اش هزینه زیادی به سبد اقتصادی خانواده تون وارد نمیکند
  2. هدیه غیر منتظره را فراموش نکنید
  3. از خانواده همسر غافل نشوید. اگر دایی همسرتان بستری بیمارستان است خوبه شما تماسها را برقرار کنید با خانواده او ابراز همدردی بکنید. این یعنی حفظ آبرو و حیثیت همسرتان
  4. از بازی غافل نشوید. خونه ای که توش داستان گفتن برای بچه ها ، بازی کردن خانوادگی ، باشد غم زودتر زدوده میشود. اینکه شما و دوستانتان یه تیم شوید برای تهیه یک پیک نیک عالی در برابر تیم همسرتان و دوستانش ( ترجیحا همه متاهل) عالیست. از استادالهی قمشه ای شنیدم که پدر بزرگوارشان علامه مهدی الهی قمشه ای بارها و بارها در منزل داستانها را مثل تئاتر برا یبچه ها بازی میکردند و اینگونه عشق به ادبیات و مفاهیم را در وجود بچه ها عمیق سازی میکردند
  5. اینکه صله رحم فاخر داشته باشید به بهبود زناشویی کمک میکند. خانواده ها دور هم جمع شوند و خیلی ساده خلاصه یه کتاب را با هم مرور کنند یا غزلی بخوانند و اگر امکانش بود ساز و دف و تاری و پذیرایی ساده و اتمام برنامه( عین این مساله را در خانواده دکتر الهی قمشه ای دیدم و بسیار جالب بود که ماهی یکی دو روز عصر ۵ شنبه ساعت ۱۷ دور هم جمع میشدند و چنین محفلی داشتند)
  6. اگر مساله جنسی بین شما و همسرتان ایجاد شده است آنرا دست کم نگیرید و از مشاورین بهداشت جنسی استفاده کنید
  7. روزهایی را بگذارید برای انتقاد به هم تا بقیه هفته را از دست ندهید
  8. فراموش نکنید ازدواج مثل یک یک گیاه احتیاج به رسیدگی همه روزه دارد. مهم نیست اولش چقدر مرغوب بوده است، تداومش مرد میخواهد
  9. کتاب های خوبی در این زمینه است. مثلا نشر پیکان کتابی دارد به اسم بازیافتن عشق زناشویی که نکات قشنگی به آدم یاد میدهد. یادم میاید که این کتاب را در تدریسهایم در تبریز معرفی کردم به زوجهای جوانی که در عید غدیر امسال به همت بنیاد شهید آذربایجان شرقی با هم پیوند زناشویی بسته بودند . در این کتاب به نقش ویروسهای خرابکار عشق زناشویی اشاره شده است مثل :  خاطرات قدیمی حل نشده / مهرطلبی افراطی/ تحقیر کردنهای غیر عمدی و راهکارهای خوبی را برای رفع آنها یاد میدهد
  10. بپذیرید همه مسائل زناشویی دست شما دو نفر الزاما نیست. شرایط اقتصادی، فشار کاری ، بیماری و…باعث بی حوصلگی ما میشود
  11. مراقب باشید نقش خشنود کن در زندگی نداشته باشید مثلا این نباشه که همیشه دست و پا بزنید برای  اینکه حال همسرتان را خوب کنید یا اینکه سی باشید که ناراحتی خود را به همسرش نشان ندهد. این رفتارها غیر از اینکه شما را به بی تعدلی میکشاند بلکه باعث میشود همسرتان و زندگی مشترکتان نیز به بیراهه برود دم نورمال عصبی هم میشود و آنرا اعلام میکند ( آوار نمیکنید! )

 

👈 در همین رابطه پیشنهاد می شود:

آموزش غیر حضوری «۲۰+۴۰ نکته نبوغ عاطفی»

آموزش غیر حضوری «ساختن رابطه عاطفی بدون شکست»

 

مثلث هفت گزینه ای !

اسم عشق و عاشقی که میآید، همه یاد سند منگوله دار ششدانگ عشق میافتند که مجنون زده پشت قباله لیلی. حالا بماند که آن دو تا بیچاره هیچ وقت کارشان به عقد و عروسی و اینها نرسید ولی به هر حال خیلی وقت است که واژه عشق مترادف شده است با داستان عشاق اسطورهای.

قضیه این است که عشق و عاشقی هنوز وجود دارد، فقط کمی مدلش تغییر کرده؛ واقعیتی که باعث شد رابرت استرن برگ در سال ۱۹۸۷میلادی یک مدل از عشق واقعی و حواشی آن درست کند.

آخر تحقیقات رابرت هم این شد که برای رسیدن به یک عشق واقعی باید سه عنصر صمیمیت، تعهد و تمایلات جسمانی به اندازه کافی وجود داشته باشد اما چون معمولاً این اندازه کافی یافت می نشود، بسته به بالا و پایین بودن هر کدام از این سه عنصر، هفت الگوی عشقی به دست میآید؛ الگوهایی که فقط بعضیهایشان به عشق واقعی نزدیکند.

مثلث اعجاب انگیز تعهد و تمایلات جسمانی درنهایت هفت مدل عشق را درست میکند؛ مدلهایی که دور و اطرافمان پر است از نمونه هایشان؛ مدلهایی که با پررنگ و کمرنگ شدن هر کدامشان ممکن است یا فاتحه عشق خوانده شود یا به مدل دیگری تغییر شکل پیدا کند.

۱. مهر و دوستی :
مدل مهر و دوستی مدل بیدردسری است. در این مدل احساس تعلق، نزدیکی و صمیمیت بهوفور یافت میشود ولی چیزی که هست اینکه از تعهد درازمدت، شوق یا گرایشهای جسمانی خبری نیست.

۲. عشق سودایی :
عشق سودایی شاید وحشتناکترین مدل عشق باشد. در این مدل نه صمیمیت وجود دارد، نه تعهد و نه نزدیکی و هر چه هست مربوط به همان نگاه اول است. اصلاً این مدل، به عشق در نگاه اول هم معروف است؛ مدلی که اگر سریع تغییر شکل ندهد، به همان سرعتی که به وجود آمده محو میشود.

۳. عشق توخالی :
گاهی عشقهای قوی و درست و حسابی به دلایل مختلف به عشقهای بیمحتوایی تبدیل میشوند که اسمشان را گذاشتهاند عشق توخالی. در این مدل تعهد سر جایش باقی میماند اما مهر و صمیمیت و تمایلات جسمانی وجود ندارد؛ همان سه عاملی که به وجود آورنده عشق بودند.

۴. عشق رمانتیک :
بالاخره رسیدیم به مدل لیلی و مجنون. در عشق رمانتیک ۲ عامل شور و صمیمیت به وفور یافت میشود. تعهد هم که سر جای خودش باشد و همه چی آروم میشود.

۵. عشق مشفقانه :
این هم مدل بدی نیست؛ لااقل آبروریزی نیست. در این مدل معمولاً شوق و گرایشات جسمانی از بین رفته است ولی مهر و محبت شدید بین دو طرف وجود دارد. این مدل مخصوص کسانی است که میخواهند عمری را با هم بگذرانند ولی گرایش جسمانی به هم ندارند. عشق میان اعضای یک خانواده هم از همین مدل است.

۶. عشق سطحی و کورکورانه :
این مدل با تابلوترین اسم ممکن اصلاً مدل خوبی نیست؛ عشقی که نتیجه گردبادی از گرایشات جسمانی و تعهدات درازمدت است. در این مدل صمیمیت وجود ندارد و دو نفر دوستان هم نیستند و فقط تعهد و غریزه است که عاشق و معشوق را به هم نزدیک کرده است.

۷. عشق کامل :
این از آن مدلهایی است که به محض آمدن اسمش همه اصرار دارند در صورت رؤیت، سلام آنها را هم به این مدل نازنین برسانید. نوع کامل عشق که در آن صمیمیت، تعهد و تمایلات جسمانی در شرایط اکازیون قرار دارند. البته نگهداری این مدل عشق هم برای خودش مصیبتی است و باید حسابی حواس دو طرف به تغییر شکل احتمالی مدل رؤیایی جمع باشد.

#دکترشیری

دکتر علی صاحبی
مربی ارشد موسسه ویلیام گلسر
مرکز آموزش تئوری انتخاب و واقعیت درمانی

دانسته یا نادانسته، بیشتر ما به عنون یک «قربانی» به زندگی و مسائل آن واکنش نشان می‌دهیم. هرگاه از پذیرش «مسئولیت» عمل، فکر یا اقدام خود سرباز می‌زنیم، بدون آنکه آگاه باشیم در نقش قربانی قرار می‌گیریم. «قربانی‌گری» به طور اجتناب ناپذیری، ا حساس خشم، ترس، گناهکاری و یا بی‌کفایتی ایجاد می‌کند و باعث می‌شود که ما احساس کنیم به ما خیانت شده، و دیگران از ما سوءاستفاده کرده‌اند.
احساس قربانی بودن توسط استیون کارپمن به خوبی در قالب مثلث قربانی نشان داده شده است. نگاه عمیقی به آن و ارزیابی خود و روابط‌مان در پرتو آن می‌تواند شناخت عمیق‌تری برای ما فراهم آورده و به رشد و تعالی ما کمک شایانی نماید.
به این مثلث «شرم آفرین» یا «خالق شرم» گویند Lyne Forrest » برخی نویسندگان از جمله لین فارست، زیرا معتقدند بوسیله نقش‌آفرینی در این مثلث ما بطور ناهوشیار زندگی دردناک و رنج‌آوری را به نمایش می‌گذاریم که برای خودمان «شرم‌آور» است. این مثلث جایگاهی است که ما باورهای رنج‌آور قدیمی را که باعث گیر افتادن ما در زندگی شده است تقویت کرده تا کمی رنگ واقعیت به خود بگیرند.
من معتقدم که هر نوع تعامل ناکارآمد در رابطه خود یا دیگران، از این مثلث سرمنشاء می‌گیرد و تا زمانی که نسبت به آن هوشیار نشویم نمی‌توانیم آن را تغییر دهیم. و تا زمانی که این الگوی زیستی تغییر نکند، نمی‌توانیم به سلامت روانی، هیجانی و بهزیستی دست یابیم. در واقعیت درمانی کار اصلی ما دعوت به مسئولیت پذیری و رها کردن نقش قربانی است تا زندگی مطلوب خود را زندگی کنیم.
سه نقش حاضر در این مثلث عبارتند از آزارگر، ناجی و قربانی. کارپمن معتقد است که این ۳ نقش جنبه‌های متفاوت «قربانی»اند از هر وجه که شروع کنیم در نهایت در نقش قربانی خود را احساس خواهیم کرد. بنابراین مهم نیست که در این مثلث‌ها در چه نقشی هستیم، در نهایت خود را قربانی خواهیم یافت. به زبان ساده: اگر در این مثلث قرار داریم، قربانی هستیم.

هر فردی برای ورود به این مثلث «دروازه ورود» خاص خودش را دارد که از ابتدای زندگی و بنابر تجربۀ تربیتی خود آن دروازه را می‌آموزد. یکی از ورودی‌ها یا دروازه‌های ورود به این مثلث معمولاً برای هر کسی آشناتر است و از آن ورودی وارد مثلث می‌شود. برای اولین بار در دوران کودکی این دروازۀ ورودی را یاد می‌گیریم. اگرچه غالباً خود را در یکی از نقش‌ها می‌یابیم، ولی به زودی در هر ۳ نقش جابجا می‌شویم و در هر ۳ جایگاه ایفای نقش می‌کنیم، گاهی در عرض یک دقیقه یا حتی کمتر از دقیقه ممکن است در چندین نقش قرار گیریم و گاهی روزها چندین و چند بار جنبه‌های گوناگون این مثلث (نقش‌ها) را تجربه می‌کنیم.

«ناجی»ها معمولاً خود را حمایتگر و حامی و یاری رسان و مراقبت کننده می‌بینند. آنها برای آنکه احساس اهمیت و زنده بودن کنند نیاز به یک قربانی دارند تا به او کمک کنند. برای آنها دشوار است که هرگز خود را در جایگاه قربانی ببینند. همواره برای هر چیز پاسخی دارند.
«آزارگرها»: از طرف دیگر از همان ابتدا خود را قربانی قلمداد می‌کنند. آنها تاکتیک‌های سرزنش گرانه ـ مستقیم یا غیرمستقیم ـ آشکار یا پنهان، خود نسبت به دیگران را کاملاً انکار می‌کنند. هنگامی که به آنها گوشزد می‌کنند، بحث‌شان این است که آن حمله برای حفاظت و دفاع از خود ضروری بوده است و چارۀ دیگری به جز حمله نداشته‌اند ـ از خود دفاع کرده‌اند. نقش ناجی و نقش قربانی دو جنبه افراطی نقش آزارگر هستند. با این همه صرفنظر از اینکه از کدام دروازه وارد مثلث شویم، در نهایت از نقش قربانی سر درخواهیم آورد، مقصد نهایی که در آن خود را خواهیم یافت «قربانی» بودن است. قربانی یک کس یا گروهی از افراد و یا شرایط.

 

همانطور که در شکل می‌توان دید آزارگر و ناجی هر دو در قسمت بالای مثلث قرار دارند. این نقش‌ها به عنوان «دست بالا» دانستن در برابر دیگران است. به این معنا که آنها بگونه‌ای وانمود می‌کنند که انگار آنها «بهتر، قوی‌تر، هوشمندتر و یا منسجم‌تر از قربانی‌»اند. دیر یا زود «قربانی» که در بخش «پایین دست» مثلث است یک به اصطلاح «گره» یا گرفتگی عضلانی در بخش گردن او ایجاد می‌شود، بخاطر اینکه دائم به بالا نگاه کرده است، احساس نگاه بالا به پایین دیگران به او و احساس ارزش کمتر نسبت به دیگران، باعث می‌شود که نوعی رنجش و حالت انتقام در او شکل گرفته، دیر یا زود به دنبال تلافی‌جویی باشد. در اینجاست که گذار از حالت «قربانی» به حالت «آزارگر» به طور طبیعی رخ می‌دهد. این عموماً باعث می‌شود تا «آزارگر» یا «ناجی» را به حالت «قربانی» حرکت دهد. مانند بازی جایگیری با موسیقی، تمام بازیگران نقش‌های خود را جابجا می‌کنند.

 

مثال: پدری از سرکار به خانه می‌آید. مشاهده می‌کند که مادر به فرزندش فشار می‌آورد که از پای تلویزیون برخواسته و درس‌هایش را انجام دهد.
ـ پسر مقاومت می‌کند.
ـ پدر به پشتیبانی و برای نجات فرزند مداخله کرده و می‌گوید:
ـ خانم، چه کارش داری، بگذار کمی استراحت کند. از صبح تو مدرسه کار می‌کرده (ناجی).
ـ مادر از نوع مداخله او ناراحت شده و احساس می‌کند که مورد ظلم پدر قرار گرفته است، از این رو با قهر و ناراحتی محل را ترک می کند (قربانی).
ـ پدر با دیدن واکنش مادر، احساس قربانی بودن می‌کند و ممکن است به سوی فرزند برود (قربانب به ناجی).
ـ فرزند ممکن است رو به پدر رفته و علیه مادر با او گفتگو کند (قربانی به ناجی).
ـ فرزند ممکن است به عنوان ناجی مادر عمل کرده و رو به پدر بگوید: در کار من و مامان دخالت نکن، خودم می‌دانم چیکار کنم (ناجی به آزارگر).

 

همانطور که می‌بینیم تمام افراد، در تمام نقش‌ها حضور پیدا می‌کنند ولی در نهایت هر ۳ نفر احساس قربانی بودن می‌کنند: یعنی این که دیگری به او ظلم کرده است. برای خانواده‌های بسیاری این نوع تعامل تنها شیوۀ مراودۀ خانوادگی است.
دروازۀ ورود ما به مثلث سرزنش یا قربانی، تنها نقطه‌ای نیست که ما وارد مثلث می‌شویم، بلکه نقش غالبی است که ما برای خود تعریف می‌کنیم و در زندگی هویت خود را می‌شناسیم. در واقع این بخش غالب بخش مهمی از هویت ما را می‌سازد. هر یک از دروازه‌های ورودی یا نقش‌هایی که بازی می‌کنیم، شیوۀ خاص ما در نگریستن و پاسخ دادن به رویداد‌های جهان است.

تمام ما دارای باورهای سخت و انعطاف‌ ناپذیری هستیم که در دوران کودکی در ما ساخته شده است، منشاء این باورها تعاملات خانوادگی و تجربیات اولیه (باورهای ناکارآمد اولیه) و تفسیر و برداشت ما از تعاملات خانوادگی است. این برداشت‌ها «تم زندگی» ما می‌شود که ما را برای انتخاب ناهوشیارانه نقش‌های خاص قربانی، آزارگر یا ناجی در مثلث آماده می‌کند. یعنی شیوۀ رابطه ما با دیگران را این باورهای اولیه تعیین می‌کنند که در تعاملات خود با جهان خارج کدام نقش را در ابتدا ایفا کنیم.
افراد ناجی به طور ناهوشیار این باور را با خود حمل می‌کنند که در همۀ شرایط باید حواس‌شان به نیازهای دیگران باشد: «نیازهای من مهم نیستند، تمام ارزش من به آن است که چقدر برای دیگران کار انجام می‌دهم». کاملاً روشن است که شخص ناجی برای آنکه احساس ارزشمندی و مقبولیت کند نیازمند کسی است تا به او کمک کند، نجاتش دهد ( یعنی یک قربانی).

افراد ناجی هیچگاه قبول نمی‌کنند که در فرایند زندگی قربانی بوده‌اند. او کسی است که برای هر شرایطی جواب و راه حل دارد یا باید داشته باشد. با این وجود در واقع فرد ناجی در مثلث جای خود را به طور مرتب تغییر می‌دهد. یک ناجی در نقش قربانی به شهید و ایثارگری تبدیل می‌شود که با صدای بلند شکایت و غرغر کرده و می‌گوید: «بعد از این همه کاری که برای تو انجام دادم، اینگونه از من تشکر می‌کنی»؟

از طرف دیگر فرد آزارگر خود را قربانی می‌بینید که باید از خود «دفاع» کند. این راهی است که آنها رفتارهای خشن خود را توجیه می‌کنند. «خودش باعث این شد و به سزای اعمالش رسید.» این شیوه‌ای است که آزارگر جهان را می‌بینند، باور اولیه فرد آزارگر چنین باوری است:« دنیا مکان خطرناکی است»، نمی توان به دیگران اعتماد کرد»، قبل از آنکه به من صدمه بزنند، باید جلویشان را بگیرم«. این طرز تلقی آنها را برای این فکر آماده می‌کند که برای مقابله در برابر تهاجم غیرقابل اجتناب دیگران باید حمله کنند.
در حالی که ناجی با اجتناب از حمایت و پشتیبانی خود (دیگه بسه، دیگه هیچ کاری برات انجام نمی‌دهم) می‌تواند به نقش آزارگر جابجا شود، ولی آزارگر به شیوۀ بسیار آزارگرانه‌ای، همانند زمانی که طرف را زیر حمله قرار می‌دهد، دست به ناجی‌گری و حمایت می‌زند. یعنی نوع حمایت‌اش هم آزارگرانه و رنج‌آور است. مثلاً دندانپزشکی که بیمار روز تعطیل به در منزل او آمده و تقاضای درمان دندانش را دارد، او را به اتاق برده و بدون تجویز د اروی بی‌حسی لازم روی دندان او کار می‌کند تا بیمار که روز تعطیل او را خراب کرده، با تحمل درد منۀ دندانپزشکی به جزای اعمالش برسد. در حالی که دندانپزشک احساس می‌کند قربانی بیمار شده و روز تعطیل‌اش خراب شده، پس حق خود می‌داند که بیمار را با دادن یک درمان دردآور ادب کند. افراد آزارگر نمی‌دانند که می‌توانند بجای این کار یک حد و مرز برای زندگی خود تعیین کنند که لازم نباشد دیگران را به شیوۀ رنج‌آور نجات داد.

 

قربانی‌ها نیز یک باور اولیه دارند که آنها را برای ورود به این نقش در مثلث آماده می‌کند.این افراد باور دارند که نمی‌توانند از خود مراقبت کنند، قادر نیستند از حقوق خود دفاع کنند. نگاهشان به خودشان چنین است که از کنار آمدن با مسائل زندگی ناتوانند. گاهی آنها حرف‌هایی به ناجی بالفعل خود می‌گویند مانند: تو تنها کسی هستی که می‌توانی به من کمک کنی». این گونه جملات را به وفور می‌توان از زبان قربانی‌ها شنید.
نقش‌ها یا دروازه‌های ورودی به مثلث معمولاً در دوران کودکی ساخته و پرداخته می‌شوند. اگر والدین از فرزندان خود نخواهند که برحسب سن و سال خود، مسئولیت کارها، نیازها و خواسته‌های خود را بپذیرند، این احتمال وجود دارد که آنها با طرحواره‌ای بزرگ شوند، که به آنها می‌گوید به عنوان یک بزرگسال قادر به ارضاء نیازهای خود نبوده و نمی‌توانند از پس کارهای خود برآیند. (نقش قربانی) یا افراد انتقام‌جو و خشمگینی شوند که وقتی دیگران به آنان توجه مورد نیاز یا طبق انتظارشان را نمی‌کنند، آنها را مورد سرزنش قرار می‌دهند. آنها در نقش بازجو یا ازارگر به هر صورت که خود را احساس کنند، در مثلث همواره احساس قربانی کرده و در آن جایگاه خود را می بینند.

 

کمتر فیلمی در سینما به اندازه پادشاه من درباره عشق سمی و مهرطلبی به این زیبایی کار کرده است.

یکی از فیلمهای مهم فرانسوی که سال ۲۰۱۵ جایزه بهترین بازیگر زن (امانوئل برکات )را در جشنواره کن  ۲۰۱۵ Cannes Film Festival برد ، “پادشاه من= Mon Roi” نام داشت. با کارگردانی Maïwenn و بازی وینست کاسل Vincent Cassel, Emmanuelle Bercot,
داستان فیلم چرا جذاب است ؟ ( اگر ندیده اید فیلم را احتمال دارد با خوانش ادامه این متن داستان تا حدی لو برود )
کل فیلم یک فلاش بک قوی است به گذشته و از یک مرکز فیزیوتراپی شروع میشود که تونی ( امانوئل برکات) برای ترمیم پای به شدت شکسته شده اش در آن به سر میبرد.
در سفر به گذشته میبینیم که تونی زنی بالغ، وکیل و حدود ۳۳-۳۴ سال میزند ، او جورجیو ( ۴۳-۴۴ ساله – رستوران دار ) را در یک بار میبیند و جورجیو کاراکتری بسیار جذاب برای خوشگذرانی دارد و رابطه تا حدی پیش میرود که به بارداری تونی و ازدواج سریع ختم میشود.

نکات تحلیلی بدردبخور 


ادامه داستان اینست که ماه عسل خوشگذرانیها و عشق و عاشقیها تمام میشود و روی دیگر سکه این همه خوش مشربی آشکار میشود ، روابط قبلی تمام نشده ، اعتیاد به کوکائین ، الکل ، بی مسوولیتی…
جورجیو مردی بی مسوولیت است و هنوز بسیار جذاب که همچون پسرکی شیدا دنبال عشقی میگردد که هم برایش مادری کند هم معشوقگی . این نوع ارتباط به شکل تیپیک مختص مردان دیونیسوس DIONYSUS TYPE است در تقسیم بندی آرکتایپهای دکتر شینودا بولن.
مردانی که نوجوان ابدی دارند ، هیچ وقت احساس نمیکنند پیر میشوند و اهل خلسه هستند و در بعضی موارد گرایشهای عرفانی شدید دارند با ته مایه طبیعت.
بسیاری از اوقات زنی که با چنین مردی رابطه میزند برای همیشه مسموم میشود زیرا سرخوشی شدیدی تجربه میکند و از سویی این مرد به زن حس “ملکه بودن “میدهد. زخم زنهای آسیب خورده را به نیکی شفا میدهد ولی هرگز به تملک ان زن در نمی آید ! این مرد نمیتواند جایی بند بشود و در عوالم خودش به سر میبرد
البته که با انرژی جدیدت و هدفمندی ( آپولو) خیلی ترکیب خوبی میشود ازش ساخت ولی فراهم کردن چنین تربیتی آسان نیست.
تونی در پروسه درمان متوجه میشود چقدر” وابستگی عاطفی اش ” به جورجیو خطرناک است و با دیدن این قضیه سعی میکند بپذیرد که هر مرد جذابی الزاما بدرد رابطه نمیخورد حتی اگر عاشقش باشی . اینگونه است که از این عشق سمی TOXIC LOVE فاصله میگیرد. ( پختگی عاطفی یک زن در سفر به درون )
‘گرچه فیلم مدل “انتها باز”دارد ولی متوجه میشویم در انتها که عشق هنوز در تونی وجود دارد و لی او دنبال رشد سالم خویش میرود و تن به سم عشق نمیدهد و آنرا در جایی در سینه اش حفظ میکند
این فیلم برای پنج دسته دانشجویان غیر حضوری ما دیدنی خواهد بود :

۱- رهایی از مهرطلبی
۲- آرکتایپهای مردانه
۳-پس از جدایی عاطفی
۴-سفر زندگی( درس آرکتایپ کودک یتیم)

۵- شفای زنانگی

بخشی از کتاب مهارت گفتگو برای همسران
که در مجموعه آموزش غیرحضوری #نبوغ_عاطفی
برای دانشجویان درج شده است

اصول گفتگو :

۱ هیچکس نمیتواند گفتگو نکند، گفتگو نکردن نیز نوعی گفتگو است.
۲ پیام فرستاده شده اغلب پیامی نیست که دریافت میشود.
۳در ناکار آمدی گفتگو هر دو طرف مقصرند.
۴ بخش عمده پیامها، غیرکلامی اند (بسیاری از معانی در یک تبادل بین فردی به صورت
غیرکلامی مخابره میشوند).

۱ هیچ کس نمیتواند گفتگو نکند، گفتگو نکردن نیز نوعی گفتگو است

در واقع گفتگو نکردن امکانپذیر نیست، هنگامی که شما از گفتگو امتناع میورزید باز در حال ارسال پیامی (گفتگو) هستید. مثلاً این که اعتراضی دارید، یا خسته هستید و نمیخواهید گفتگو کنید. در هر صورت طـرف مقابل نیز از سکوت شما پیامی میگیرد و متناسب با آن واکنش نشان میدهد، پس در گفتگو نکردن نیز پیامهایی ردوبدل میشود و نمیتوان گفتگو نکرد.

۲پیام فرستاده شده اغلب پیامی نیست که دریافت میشود

گفتگوی صحیح هم به ارسال ماهرانه و هم دریافت ماهرانه پیامها بستگی دارد. باورکنید تضمینی نیست که پیامهای واضح شما، همان طورکه میخواسته اید، درک شوند.
در ارسال و دریافت پیام ۴ حالت را میتوان قائل شد :
۱ ـ پیامی که میخواهیم منتقل کنیم.
۲ ـ پیامی که واقعا منتقل میکنیم (پیام اصلی).
۳ ـ پیامی که تصور میکنیم منتقل کرده ایم.
۴ ـ پیامی که فرد مقابل دریافت میکند.

به عنوان مثال زنی میخواهد به همسرش بگوید: “میخواهم به من بیشتر توجه کنی” (پیامی که میخواهد منتقل کند) و به همسرش پیشنهاد میکند: “امروز برویم و کمی قدم بزنیم” (پیام واقعی) و تصور میکند که “به او فهماندم که از قدم زدن با او لذت میبرم”، در نهایت همسرش این پیام را دریافت میکند، “فکر میکند که من چاق شده ام و میخواهد مرا برای قدم زدن بیرون ببرد!”

میتوانید ببینید که در این بین، پیام واقعی کاملا مخدوش شد. نه گوینده توانست پیام اصلی را منتقل کند و نه شنونده آن را دریافت کرد.

تنها روشی که میتوانید بفهمید پیامی را که فرستاده اید، درست دریافت شده، پرسیدن آن پیام از فرد مقابل است و در این میان شما نیز مسؤل هرچه شفاف تر فرستادن پیام هستید.

۳در ناکارآمدی گفتگو هر دو طرف مقصرند

هنگامی که اختلاف نظر و تعارض بالا میگیرد، تمایل طبیعی برای سرزنش طـرف مقابل و نادیده گرفتن یا به حداقل رساندن مسئولیت خود برای ایجاد و حفظ تعارض وجود دارد.
به عنوان مثال ؛
زوجی را تصور کنید که درباره امتناع شوهر از بحث در مورد مسایلی که برای زن مهم اند، مرافعه دارند. هر چه زن بیشتر پیش میرود، مرد بیشتر کناره میگیرد. مرد به همسرش میگوید:
“تا زمانی که از نق زدن دست بر نداری، از کناره گیری دست بر نمیدارم.”
زن نیز با عصبانیت پاسخ میدهد:
“اگر درباره مسایل مهم با من گفتگو کنی, نق نق نمیکنم.”
سرانجام، بحث با کناره گیری بیشتر مرد که به نوبه خود احساسات منفی زن را تقویت میکند، خاتمه مییابد.

این گفتگوی دو نفره به طور بالقوه به دو گفتگوی یک نفره بدل میشود. هر یک دیگری را برای آن چه رخ داده، سرزنش میکند و هیچ کدام مسؤولیت پیامد را به عهده نمیگیرد. این مثالی از مدل علیت خطی است که معتقد است یک رابطه مستقیم و خطی بین علت و اثر وجود دارد.
هریک میگوید:
“اگر چنین نمیکردی، چنان نمیکردم”.
این الگو معمولاً به جای زاینده بودن، مخرب است !

مدل سیستمهای خانواده، آن چه را که رخ داده و چگونگی رهایی از این موقعیت را بهتر تبیین میکند. این مدل که علیت حلقوی نامیده میشود، معتقد است، پیامی را که یک فرد میفرستد، باعث تغییر و پاسخ در فرد دیگر میشود. آن پاسخ، پاسخ جدیدی را در فرد اول ایجاد میکند و به همین روال پیش میرود، تا بالاخره تعارض بالا میگیرد. پاسخهای زن و شوهر به پاسخهای یکدیگر، آنها را در تله علیت حلقوی به دام میاندازد.

بهترین راه رهایی از این موقعیت، این است که هر همسر رفتار خویش را تنها واکنش به فرد مقابل در نظر نگیرد، بلکه آن را عامل تعیین کننده ای در پاسخ همسرش بداند که با تغییر آن میشود در پاسخ همسر نیز تغییر ایجاد کرد.
بهترین راه اجتناب از “بازی سرزنش” ، تمرکز بر کار با یکدیگر جهت یافتن راه حل هایی است که برای هر دو طرف قابل پذیرش هستند. در حالی که سرزنش تلاشی رقابتی است که در آن یک طرف سعی در غلبه بر دیگری دارد.

گفتگوی اصیل ، تلاشی مشارکتی است که در آن شرکت کنندگان بر توافق تمرکز میکنند.

برگرفته از کتاب مهارت گفتگو برای همسران
تألیف: زهره شیری سال انتشار: ۱۳۸۷

پسران امروز، ازدواج نمیکنند ؛
نمی تونند یا نمیخواهند؟!!! ١-به نظرم اونهایی که میتونن ولی نمیخواهند بیشترند ،اینها با دختران زیادتری معاشرت میکنند و سختی رابطه را تحمل نمیکنند زیرا راه راحت تر مقابلشون هست و آن آدمهاى جدید است ( مدل نوجوان ابدى)
٢- انگارى بخشى از آدمهای نسل جدید نمیخواهند هیچ سختی بکشند :
تو دانشگاه جزوه خلاصه به جای textbook،
تو خونه هاشون غذای حاضری به جای لذت آشپزی،
یادگیری زبان در خواب (!) به جای مطالعه و لغت یابی،
آمپول استرویید و سوماتوتروپین به جای تغذیه و تمرین مستمر بدنسازی …
در همین راستا این افراد ازدواج هم نمیکنند زیرا همه چیز با هزینه کم و بی مسوولیتی فراوان براشون فراهمه !
٣-خانواده هاى این پسرها هم متاسفانه احساس خطری نمیکنند ؛ داشتن نوه و توسعه خانواده هم ظاهرا به امرى فناتیک و اُمُلى مبدل شده 😔 .

۴-بعضی هاشون نیز که رفته اند زندگی مستقل تشکیل داده اند – که میتواند قابل دفاع باشد- اما متاسفانه مجردی قشنگی ندارند. هرج و مرج و اعتیاد به کار و خلوتهای پر از تلخی، مدلى وارداتی از مردان تنهای دهه ۱۹٨٠ غرب که در بهترین شرایط ختم بشه به مهمونی gathering آخر هفته ای و روند تکراری بی نتیجه…
.

۵- بعضیها نیز به مشکلات اقتصادى و استغال اشاره درست و نتیجه گیرى غلط دارند : نگاهى به تاریخ ایران بیندازید، پدران و مادران ما با امکانات بسیار کمتر ازدواج کردند و زندگى ساختند با هم از حداقلها، بنده معتقدم که یک خطاى ذهنى مرکزى تو مردان و زنان نسل فعلى ایجاد شده که با انتظارات عجیب از خود میخواهند ازدواج را شروع کنند
.
راه حل :
١-نسخه واحد نداریم
٢-مزایاى غیر تبلیغاتى ازدواج را گوشزد کنیم ( رابطه جنسى امن ، مقبولیت احتماعى و خانوادگى بیشتر ، فرزنددار شدن ، معنادار بودن متفاوت در رشد فردى)
٣-آسیب شناسى بیشتر مجردیهاى تهى

۱-وقتی بلد نیستیم ارتباط برقرار کنیم، بعید است ازدواج خوبی داشته باشیم زیرا ازدواج به مهارت‌های ارتباطی بالایی احتیاج دارد. مهارت‌های ارتباطی موضوع پیچیده‌ای نیست. در درجه اول ارتباط با خودمان باید درست باشد. کسی که خودکم‌بین است ارتباط‌هایی دارد نه به خاطر عشق و تعهد بلکه به خاطر این‌که ضعف‌های درونی‌اش را پر کند. همسر چنین آدمی همیشه باید طوری عالی باشد که این آدم، اعتمادبه‌نفس نداشته‌اش را از او دریافت کند، این می‌شود یک رابطه انگلی عاطفی.

۲️-وقتی خودشیفته هستی، ازدواج نکن زیرا همیشه احساس می‌کنی حرف‌های تو، سلیقه تو، طرز حرف زدن تو، مطالعات تو، دین‌داری تو، اخلاقیات تو و سکوت‌های تو خیلی خاص‌اند و همسرت باید فعلا تو و رازهای نبوغت را کشف کند. آدم‌های خودشیفته به راحتی توانایی نادیده گرفتن احساسات و شعور دیگران را دارند و ممکن است به خودشان حق بدهند به راحتی خیانت کنند

۳️-مراقب آدم‌هایی باش که ظاهر اجتماعی موفقی دارند و خیلی حواسشان به همه جزییات زندگی تو هست! گاهی این افراد زمینه اختلال شخصیتی پارانویا دارند یعنی شک و بدبینی. بدبین‌ها زندگی خود و شما را پس از ازدواج جهنم می‌کنند. ایشان استعدادی عجیب و هوشی سرشار و عقلی ناقص دارند! تمام هم و غمشان این است که تو در نامزدی قبلی خود چه تجربیاتی داشته‌ای، کدام رستوران‌ها رفته‌ای. همه ساعاتی که باید صرف رشد تو در ارتباط عاطفی‌ات شود، حرام قانع کردن یک آدم مریض می‌شود. در دوره نامزدی می‌شود رفتارهای افراد شکاک را شناخت. یادت نرود شکاک ویروسی به تو می‌زند که بعدا توجه نرمال یک آدم نرمال را خیلی کم و ناکافی ببینی.

۴️-مراقب باش خیلی کمال‌طلب نباشی زیرا کمال‌طلب perfectionist چنان همه چیز را سخت می‌گیرد (نامزدی،مراسم عروسی، تشریفات بعد از ازدواج) که زندگی جهنم می‌شود. کمال‌طلب ها فقط وارد بخش‌هایی از زندگی می‌شوند که برنده بشوند و لذت بسیاری از فرصت‌های ناب زیستن را از دست می‌دهند.

۵️- این روزها مراقب “چسبندگی عاطفی” هم باید بود. دختران و پسرانی هستند که به شدت احتیاج دارند که شما حالشان را خوب کنید در حالی‌که ما در زندگی خودمان بیشتر موظفیم حال خود را ردیابی کنیم. مردانی این چنین توقع دارند که شما همیشه خوشگل و مرتب و خوش‌اخلاق باشید. این مردان درکی از همسرشان دارند شبیه مادر. مادر، زنی است که همیشه در دسترس، مهربان و حامی است. همسر اگر این چنین باشد اول از همه خودش در هم می‌شکند زیرا ما بناست فقط با فرزندانمانم تا این حد در دسترس باشیم. برای شوهر باید همسری کرد.

۶️-هر چقدر نگران اعتیاد به مواد مخدر در نامزدتان هستید، بترسید از این‌که طرف اعتیاد هیجانی داشته باشد یعنی همیشه باید چیزی جدید در زندگی‌اش باشد تا او احساس رضایت کند. حالا این ممکن است با تغییر زودبه‌زود شغل و رشته تحصیلی و مطالعات آزاد او باشد یا ممکن است وارد ارتباط‌های او بشود و هر از گاهی باید ارتباطی موازی را تجربه کند تا شما را دوست داشته باشد. چنین ازدواج‌هایی خطرناکند زیرا دایم باید همسرتان را بپایید تا دمی به خمره نزند.

۷️-شاید از فلسفه ازدواج شنیده باشید. ازدواجی موفق است که همه چیز شما نباشد. ما حال خوبمان را از چند منبع می‌گیریم: خانواده خود، کار خوب، تحصیلات، تاثیرگذاری اجتماعی، دوستان خودمان و ازدواج. وقتی همه حال خوب خود را به عهده همسر بگذاریم یا نامزدتان به عهده شما ‌بگذارد، بازی بسیار خطرناکی آغاز شده است زیرا هیچ انسانی چنین قابلیتی ندارد که در درازمدت شما را خوشحال نگه دارد.

۸️-نیم‌نگاهی به روابط نامزدتان با خانواده‌اش بیندازید زیرا الگوی رابطه او با مادر و پدرش کلیدهای زیادی در اختیار شما قرار می‌دهد. مثلا در دوره نامزدی هر بار که با فرهاد بیرون رفته‌ای مادرش ۱۰ بار تماس گرفته است یا مادر نازنین دایم ساعت ورود و خروج این دختر ۲۵ ساله را چک می‌کند. معنی‌اش این است که در این خانه فضای کنترل زیادی حاکم است و خانواده برای حریم شخصی خیلی اهمیت قایل نیستند. بنابراین اگر روزی دیدی همسر تو (دختر این خانواده) دارد پیامک‌های تلفن همراه تو را بدون اجازه تو می‌خواند، نباید شاخ دربیاوری زیرا به حریم شخصی او احترامی نگذاشته بودند که الان او این کار را بلد باشد.

۹️-در حال حاضر مهم‌ترین دلیل طلاق در ایران مسایل جنسی است. بدون رودربایستی باید هشدار داد که دانش جنسی خود را با کلاس‌ها و کتاب‌های خوب و سوال کردن از متخصصان بالا ببرید، به شدت تاکید دارم به سلیقه جنسی خود احترام بگذارید؛ مثلا اگر خواستگار شما بسیار لاغر است و شما از فردی توپرتر خوشتان می‌آید، اگر چیزهای خوب دیگرش را پذیرفته اید، خوب است به او نیز این سلیقه خود را اطلاع دهید تا کمی تغییرش دهد. خیلی خوب نیست که بعدا حسرت چهره و تیپ یکی دیگر را بخورید. خیلی ظریف باید از شباهت نیازهایی از این دست در خود و نامزد مطلع بود تا بعدا گرفتاری ایجاد نشود.

آموزش غیر حضوری ارائه شده در این رابطه: