مجارستان از بعد از جنگ جهانى دوم جزو اقمار شوروى کمونیستى قرار گرفت ١٩۴۵

-به خاطر سیاستهاى سرکوب شوروى، در پاییز ١٩۵۶ دانشجویان و کارگران دست به تظاهرات مسالمت‌آمیز علیه استعمار روسها زدند که با آتش گلوله نیروهاى امنیتى روبرو شد، تعدادى از ارتشیان مجارستان با دیدن این جنایت، اسلحه خود را بدست مردم رساندند و تظاهرات ساده خیابانی به یک انقلاب ختم شد و آزادى مجارستان!
– ارتش روسیه تنها یازده روز پس از این آزادى، به بوداپست لشگرکشى کرد و بیش از سه هزار نفر آزادیخواه را سلاخى کرد (من شخصا در سال ٢٠١٠ در بوداپست جاى گلوله‌هاى ارتش سرخ را دیده‌ام) و بیست هزار نفر را مجروح نمود و انقلاب را سرکوب کرد.
-همزمان با این وقایع، تیم مجارستان به المپیک ملبورن استرالیا اعزام شد. در نیمه نهایی واترپولو، این تیم به مصاف شوروى رفت، مبارزه‌اى خونین درگرفت و مجارها چهار بر هیچ از شوروى بردند، تاکتیک آنها عصبى کردن روسها بود که بهم بریزند و خطا کنند و دعوا
در عکس، چشم خونین اروین زادور را می‌بینیم که وسط بازى به دفاع روسها، Valentin Prokopov فحش مادر میدهد و او هم یک مشت حواله زادور میکند

Bettmann Archive/Getty Images
این مبارزه خونین در آبهاى سرد، انتقام مجارها بود از شوروى به خاطر غرور له شده‌شان در کف خیابانهاى بوداپست
تصورش سخت است که از تیم مجارستان، ۴۶ نفر به غرب پناهنده شدند (با همکارى خبرنگارانى که در واقع جاسوسان غربى بودند)
-شوروى با تداوم سیاستهاى اشتباه خود، همه همپیمانان بلوک شرق را به بدبختى کشانید و خودش نیز در دهه نود دچار فروپاشى گشت.
– الان پنج ایرانى در تیم پناهندگان حضور دارند، میترسم با تداوم سیاست‌ورزى و دین‌نمایی در ورزش، سالهاى بعد، افراد بیشترى از سرزمین مادرى خداحافظى کنند؛
نمیشود گفت مهم نیست؛ اتفاقا مهم است. گویا مدیران، کارى کرده‌اند که ورزشکاران بزرگمان به جاى ماندن در صنعت ورزش و انتقال تجربه ارزنده‌شان به نسلهای بعدی، بروند شوراى شهر! یا پناهنده بشوند!
«ما به یک نگاه دلسوز پدرانه و حمایتگرانه نیاز داریم که نخواهیم همه فرزندان را یک شکل و‌ یکدست کنیم و کارى کنیم که در این خانواده، همه براى سربلندى تلاش کنند نه اینکه عطاى خانواده را به لقایش ببخشند و بروند
ورزشکاران و نخبگان و نویسندگان و هنرمندان ایران جایشان همین سرزمین است.
#علیرضاشیری
پ ن : مستند Blood in the Water در زمینه اون‌مسابقه واترپولوی خاص دیدنی است
-اگر حوصله خواندن دارید، نوشته زیر : https://www.history.com/news/blood-in-the-water-1956-olympic-water-polo-hungary-ussr

بزرگواری می‌خواهد از این متن برداشتهای حیرت‌آور کند که باعث میشود بنویسم :
۱- این متن در دفاع از سرزمینم، مردمم و حق سالم زیستن نوشته شده است
۲- من رنج میبرم که هم میهنانم ناامیدند
۳- من با خشونت چه حاکمیتی چه مردمی مخالفم و قطعا که معتقدم هر حاکمیتی باید فضای نقد خویش را فراهم کند تا نجواها به فریاد مبدل نشود،
۴- نگاه جامعه‌شناختی را مفیدتر از نگاه صرفا امنیتی میدانم که هر جمله‌ای را برانداز تفسیر میکند
۵- این نگاه همه چیزدانی و پشت‌پرده‌خوانی که بعضی از خوانندگان دارند، حقیقتا متوهمانه و تاسف‌برانگیز است که سعی میکنند پیش‌فرضهای عجیب خود را به هر متن و فیلم و … حقنه کنند

پدری کشاورز، علیرغم داشتن زمین‌هایی بزرگ و پر محصول، به یازده فرزند خویش ظلم می‎‌کرد،

گرسنگی و حقارتشان می‌داد،
و مدام می‎‌اندیشید چگونه راحتی از ایشان بستاند،
به تدریج، فرزندان به خستگی یا به خشم، به تباه‌ترین شیوه بر سر زراعت می‌رفتند و محصولی جز بی‌برکتی و نامرغوبی، برداشت نمی‌کردند،
همسایگان زارع را از حقارت و هزارپارگی این خاندان در دل، رضایتی بود چرا که از بی‌رونقی ایشان، رونقی یافته بودند و نه تنها به پدر اعتراض نمی‌کردند بلکه در سعایت کودکان نگون‌بخت، دستی طویل داشتند.
وقتی دو تن از یازده تن، از ظلم پدر جستند و یکی سرزمینی جدید یافت و دیگری به حیلت اندیشه، کسب و کاری خوب بپا کرد،
دیگر نه پدر ظالم،
بلکه نُه برادر و خواهر باقیمانده به رشک و تهمت و غیبت و تحقیر و تکفیر و لعنت آن دو رهیده، سعی بلیغ بنمودند!
و اینست سرنوشت حقارت‎‌زدگی، زیرا که
“میوه تلخ باغچه حقارت، نفرت است.”
فرزندان رهیده، منفور می‎‌شوند و این نفرین ادامه می‌یابد مگر آنکه دو برادر وقعی به نق و ناله خویشان ننهند و پیش بتازند تا برکت از ایشان به خانواده نفرین‌شدگان بازگردد
در پاسخ به خلیل(ع) فرمود:
“ لا ینال عهدی الظالمین”- بقره ۱۲۴
برداشت آزاد پیرامون تربیت و خانواده و سرنوشت فرزندان موفق در خانواده هاى مشکل دار

کارى ادارى در یک کمیسیون تخصصى دولتى داشتم و خانم محترمى براى پیگیرى کار از سمت وزارت خانه مربوط تماس گرفتند و در انتهاى صحبت گفتند، جواب نامه را برامون می‌خواهند فکس کنند و شماره خواستند! من که سالهاست با وجود ای‌میل و اپلیکیشنهاى واتس اپ و تلگرام و سیگنال و … از فکس استفاده نکرده بودم، عرض کردم خدمتشان که ما دستگاه فکس نداریم و آیا امکان ارسال ای‌میل به آدرس سازمانى ما هست که گفتند مکتوب را پست خواهند کرد!

من واقعا تعجب کردم از اینکه شیوه‌هاى مراسلاتى ادارى آن کمیسیون چطور در بیست سال قبل جامانده است،
به خاطرم آمد که خیلى از متولدین سال هفتاد و پنج به بعد بیشتر از اینکه آدرس ای‌میل داشته باشند، آیدى دارند، فیلم را روى دى‌وى‌دى و فلش نمی‌بینند، آنلاین از سایت‌هاى مطلوبشان تماشا می‌کنند!
حتما میدانید که نه تنها بسیارى از تکنولوژیهاى فعلى تا سه چهارسال بعد وجود نخواهند داشت، بلکه بسیارى از مشاغل فعلى نیز هیچ کاربردى بزودى نخواهند داشت.
-آموزگاران و مدرسان : همین الان هم اینقدر محتواى آموزشى در هر زمینه‌ای در اینترنت ریخته که عملا کلاس حضورى به جز موارد بسیار خاص با معلمینى خلاق و نابغه، محلى از اعراب ندارند
-کامپیوتر و اتوماسیون جاى عمده اطبا، وکلا و مهندسین و صندوق‌داران و منشی‌هاى دفترى را خواهد گرفت زیرا هم دقیق‌تر است هم خسته نمی‌شود (منبع کتاب ذهن کاملا جدید- دانیل پینک)
همین الان کلى از افراد سن بالا از بسیارى از تغییرات فعلى ناشى از اینترنت محرومند و چون کار کردن با اپلیکیشنها را بلد نیستند (بیست سال قبل که جوان تر بوده، تغییرات را جدى نگرفته‌اند😔) و مثلا براى یک جابجایى پول دو میلیونى میروند حضورا شعبات بانکى
اینها را ننوشتم که کسى پنیک بزنه، بلکه هدفم اینست که مقابل تغییر نایستیم و به کمى انعطاف تن دهیم

دیده‌اید بعضی‌ها به هر قیمت می‌خواهند مخاطب «جذب» کنند به سمت محصولشان؟
وعده‌های فربه، استفاده از کلمات ما بهترینیم، خدمات ما عالی‌ترینه…
فقط غیرحرفه‌ایها اینجوری درباره خدماتشان حرف میزنند زیرا:
بخش والد انتقادگر مخاطبتان را حساس نکنید که بگرده ازتون گاف بگیره😰
وقتی میگی ما بهترین مزون آریاشهر را داریم طرف میاد میبینه راه‌پله‌هاتون یا آسانسورتون کثیفه تو ذهنش میگه مرده‌شور مزون شما را ببره که تو یک ساختمان کثیفه! به همین عجیبی😳
خلاصه درس:
۱-مغز مخاطب را طلبکار نکن با کلمات قلمبه سلمبه
۲- اگر سه تا وعده بهش داده‌ای، سه و نیم تا خدمات بهش بده که لذت ببره، اگر ۲.۹ هم سرویس بدی ناراضی میمونه!
✍️تمرین
چه کارهایی بعضی کسب و کارها میکنند که بهشون اعتماد نمی‌کنید؟

#business_tips
In your business, promise less, deliver more, even a bit
Your customers will remember micro-favors and never forget undelivered promises

 

تبلیغ کنید اینجا ولى نه کلیشه‌اى!
نکاتى هم من براتون مینویسم که ضرر نمی‌کنید رعایت کنید:
١- به جاى تمرکز روى عنوان شغلى و تحصیلات‌تان، مستقیم بروید سراغ فایده‌اى که کارتان براى مشترى، کارفرماتون ایجاد می‌کند (نیروى پشتیبانى، کابینت‌ساز سر وقت)
٢- یا هزینه‌اى که ازش می‌کاهید (مشاور مالیاتى) یا وقتى که از او حفظ می‌کنید (سرعت‌عمل و دقت و شهودتان)
٣- تفاوت خاصى که شما با حرفه‌ات ایجاد میکنى چیست؟
👈(معمار هستى ولى تم ابنیه قدیمى را بلدى به آرامى با چیدمان مدرن تلفیق کنى)
👈مدرس یک مهارتى ولى تکنیک‌هاى خاص به خاطرسپارى براى شاگردانت بلدى
👈دندان پزشک اطفالی و‌ تکنیکهای آرام‌بخشی بچه و والدینش😉 را بلدی
جمله قدیمی من را که یادتونه :
«مردم دنبال سوراخ خوب محکم رو‌دیوارند برای نصب قابشون، اینقدر درباره مته ات حرف نزن»

 

تو این دوران قرنطینه فرصت خوبیست که مهارت‌های ریز کاریمان را توسعه بدهیم، من هم کمی درباره #توانگری بلدم که یادتان میدهم شما هم خودتون استفاده کنید و اگر خوب بود به بقیه منتقل کنید (تکخور نباشید)

 

آیا در زندگیتان کسی هست که شما را بلاتکلیف نگه داشته است؟

شما را دوست دارد ولی اقدامی در راستای بهبود رابطه‌اش با شما نمی‌کند؟
آیا مردد شده‌اید که عشق او واقعی است یا نه؟
شما به احتمال زیاد در رابطه با یک آدم خاکستری قرار گرفته‌اید
نکته این درس چیست؟
بنا نیست شما چنانکه اکثرا توصیه می‌شود، این آدم را بگذارید کنار و خداحافظ!
خیر، خیلی اوقات باید ایستاد و درست کرد اوضاع را، حداقل ارزشش را دارد که جایی برای ای کاشی باقی نگذارید
این درس برای بهبود رابطه با آدم خاکستری است و اگر درست نشد، جدایی سالم از او
همچنین این درس درباره شفای آدم خاکستری هم هست. بسیاری از آدم‌های موفق با شنیدن این درس می‌فهمند که چه میزان در زندگیشان به بقیه نیز آسب زده‌اند و لازم است چیزی را تغییر دهند
آدم خودشیفته در رابطه عاطفى صداى تو را نمی‌شنود؛
با بی‌ارزش کردن بقیه، احساس ارزشمندى می‌کند؛
سهم خود را در تخریب رابطه نمی‌بیند؛
پشیمان هم که بشود سعى می‌کند به روى خودش نیاورد؛
شکارچى باهوشى است اما عقل کمى دارد و اکثرا تنها می‌ماند و اگر در تنهایی‌اش نجنبد، رسوب می‌کند؛
خودشیفته به کمک احتیاج دارد تا بتواند به جاى توجه دیگران، عشق دریافت کند؛
شفاى او این است که عشق متواضعانه بدهد تا بتواند دریافتش کند؛

ابتدا در جمع توجهتان را جلب می‌کند، در همه چیز معلومات دارد و خوب صحبت می‌کند. تحت تاثیر قرار می‌گیرید ولی سعی می‌کنید نشان ندهید ولی میاد سمتتان. دیگه تا چند هفته از در و دیوار و پنجره، علیرغم کم‌محلی مودبانه‌تان، بر سر شما توجه می‌ریزد.
وقتی آروم آروم بهش اعتماد می‌کنید و اجازه می‌دهید نزدیکتان شود، ناگهان غیبش می‌زند. سعی می‌کنید به روی خودتان نیاورید ولی نمیشه و بالاخره زنگ می‌زنید و پاسخ نمی‌دهد! شوکه می‌شوید و در ابهامی گند فرو می‌روید. وقتی سر و کله‌اش پیدا می‌شود و با اعتراض شما روبرو می‌شود، خیلی طلبکارانه می‌گوید، من همینم و اگر سختته، خودت را تغییر بده یا خداحافظ.
اونهایی که تغییر می‌دهند خودشان را بعدا پشیمان می‌شوند که کاشکی همان روز فلنگمان را بسته بودیم.
✔️خودشیفته صدای خودش اینقدر بلند است که صدای شما را نمی‌شنود، نظر او همیشه درست‌تر است از نظر خودش، اشتباهاتش نادرند از نظر خودش
✔️عذرخواهی تو کارش نیست
✔️وقتی ولشون می‌کنی بعیده خیلی مهم باشه براشون!

✔️جامعه‌ی خودشیفته هم مصیبت دیگریست!
مردمان طلبکار، با احساس استحقاق فراوان؛
خروجى این جامعه انزواست و بزهکارى و تنهایى تلخ مردمانش.
درس #شفای_خودشیفتگی شروع خوبیست

چند وقتیست میخواهم یک مفهوم دلنشین را برایتان بگویم اگر حوصله هم داشته باشید:

مفهوم عظیم مریم‌ (س)، دنیای مردانه پدر- پسر-روح القدس را به تعادل زنانه رساند و تثلیث به تربیع (چهارپاره) مبدل گشت و چهار عدد کمال است…
مریم که برای بقیه قصه ای تاریخی است، برای توانگر، داستان خود اوست هر جا که دردی عظیم در میان باشد،
مریم در اوج بی‌پناهی و درد زایمان، دست یاری به درخت نخل خشکیده‌ای زد که ناگهان خرما داد، عیسی درون مریم و آن درد زایمان، موجب برکت شد و اینجا میتوان آموخت که طاقت آوردن بر دردها وقتی حمل‌کننده یک مفهوم، ایده و تفکر بزرگ هستی، معجزه می‌آفریند
طاقت بیاور و عیسی درونت را سقط نکن

فَأَجَاۤءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَهِ قَالَتۡ یَـٰلَیۡتَنِی مِتُّ قَبۡلَ هَـٰذَا وَکُنتُ نَسۡیࣰا مَّنسِیࣰّا ﴿ مریم ٢٣ ﴾
درد زایمان مریم را به سوی نخلی خشکیده کشانید، از شدت درد میگفت کاشک مرده بودم و گمنام میبودم

فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَاۤ أَلَّا تَحۡزَنِی قَدۡ جَعَلَ رَبُّکِ تَحۡتَکِ سَرِیࣰّا ﴿ ٢۴ ﴾
عیسی از درونش ندا داد که غم مخور، خدایت چشمه ای زیر پایت جاری ساخت ( چقدر قشنگه این تعبیر عظیم که لبان خشکیده زنی پر درد و تنها در هنگام زایمان، چشمه های برکت میجوشاند)

وَهُزِّیۤ إِلَیۡکِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَهِ تُسَـٰقِطۡ عَلَیۡکِ رُطَبࣰا جَنِیࣰّا ﴿ ٢۵ ﴾
شاخه نخل را بتکان که برایت خرمای تازه فروافتد. ( وقتی کاری بزرگ در زندگیت داری و رنج این زندگی بر شانه هایت افتاده است، خدایی هست که به تو میگوید برایت عیسی و نهر و خرما از بالا و پایین زندگی فرو میریزم، برخیز و درخت را تکان بده، نا نشسته باشی و فقط درد بکشی، نه صدای عیسی هست نه خرمای تازه )

فَکُلِی وَٱشۡرَبِی وَقَرِّی عَیۡنࣰاۖ
میل کن و بنوش و چشمانت روشن باد ( چقدر زیباست که خداوند تمام تنهایی های مریم را پر میسازد و برکتش را بر او‌میگستراند و به تو میگوید سرت سلامت، چشمت روشن از شادی! یعنی پایان رنج، شادی عظیم است
خلاصه نکته :
هر کسی باردار یک معجزه هست، درد میکشد و باید نخل خشکیده زندگیش را تکان دهد، کاری کند و آنگاهست که تو مادر میشوی ، معجزه ها از درون و بیرون محقق میشود.
پ ن :
عیسی در ادبیات فارسی معمولا نماد « جان» انسان است(گزیده فیه ما فیه مولوی به انتخاب محمدعلی موحد)
در آخر
سال سختی دارد میگذرد، چشم روشنی شما که طاقت آوردید دوست دارید چه باشد؟

دعوت بودم برای شورای راهبردی یک مجموعه بزرگ صحبت کنم که خیلی هم دوستشون دارم (آخر سالی یاد آموزش افتاده بودند😈) کل سالن آقا بودند و تنها یک خانم جزو مدیران بود و اتفاقا ایده دعوت من هم از ایشون بود!

در حالیکه اکثر ممالک دنیا به این سمت میروند یا رفته اند که رهبران و وزرا و مدیران خانم به اداره کشور کمک کنند، سهم سرزمین ما چیست؟
برای اینکه خانمی مدیر حاکمیتی باشیم غیر از اشغال سفارت، کار دیگری میشود در این کشور کرد؟ (در کشور ما در حوزه مدیران دولتی، غیر از قحط الرجال، انگاری قحط‌‌‌ النسا هم هست که سالهاست مدیران تکان نمیخورند و دنیا اینهمه تکان خورده!)
صبر کنید؛ قطعا نمیخواهم منبر روشنفکری و بعدش نق و ناله و خاک برسری ایرانی بودن بروم، نه! من را میشناسید که مخالف این اداهام؛ سوال من اینست:
👈سهم دختران و زنان این سرزمین در مدیریت کلان مملکت چقدر و چگونه باید باشد؟
👈دختران مدارس ما چگونه تربیت میشوند که فرداروزی، وزیر تجارت و‌بهداشت و خارجه ایران بشوند؟
سایز فکر و دغدغه شان چیست؟

مثلا در اکثر مناطق دوبی یا لندن ، دختر پانزده ساله ساعت ده شب هم مزاحم ندارد؛ این دختر دغدغه اش اونقدرها آزار جنسی شهری توسط موتوری نیست؛ چه بسا جرات کند رویای فضانوردی و رهبری شرکت بزرگ داشته باشد، نه اینکه نگران اسیدپاشی باشد یا پیامک توقیف ماشین به علت شوونات

جور دیگر بپرسم، چقدر محیط شهر و مدرسه و خانه ایرانیان برای رشد دختر ایرانی حاصلخیز یا خشکسال است ؟
چقدر مادر ایرانی، پدر ایرانی، خانم افشارهای مدیر دبستان دخترانه در این سرزمین، افق دیدش ، دختر ایرانی را در جایگاه حاکمیت این دیار میبیند؟
ساده ترش کنم ؛ جامعه ای که میخواهد دختری رهبرصفت برای نهادهای عمومی و خصوصی اش تربیت کند، الان چه باید کند؟
مدارس دخترانه اش چگونه باید باشند؟
محل کار شرکتها و اداراتش چطوری باید باشند؟؟ پلیسش چه چیزهایی را باید رعایت کند؟

من فکر میکنم اگر خدا دختری به من و همسرم دهد، چه میتوانیم کنیم که در این دیار اوج‌را تجربه کند نه الزاما سرزمینی دیگر، پس دلسوزانه برایم نظراتتان را بنویسید : ایرانی بهتر برای دختران ایران
پ ن :
کلی گویی، نق و ناله و رنجیدگی و ابراز تاسف و ناامیدی که تو کامنتها موج میرنه ( چند دقیقه اول ) نماد ذهن بایر جامعه ماست که بیشتر « حمل مساله» میکند نه «حل مساله»، من دعوتتان ‌میکنم به حل مساله حداقل به شکل ذهنی و خیال پردازی

حتی ما مردان هم وقتی ببینیم یک رفیق، جز ناله و دلتنگی نسبت به عشقش حرفی نداره، ازش خسته می‌شویم. حتما شنیده اید که مردان تربیت میشوند که آخ نگویند، گریه نکنند و از این اشتباهات معروف تربیتى، ولى روى دیگر قصه چیست ؟ طهور مردانى که فقط ماجراها را از بعد عاطفى میلینند ( عشق، غم، خشم …) این مردان در فضاى مردانه که طرد میشوند زیرا مرز ندارند اما در فضاى زنانه چى؟
اینجا هم از چشم زن مى افتند
در رابطه خوب، اشکالی‌ندارد درد و دل کنی، ولی نه زیاد،
اینکه مردی خودش را قربانی جاه طلبی‌های مدیرعامل و کلاهبرداری سایر خناثان ببیند و به زن و بچه و رفقایش هم این تصویر را نشان دهد، یک کابوس است
هم «سکوت عاطفی» هم «سلیطه‌بازی در احساسات» روند بلوغ روانی تو را به تعویق می‌اندازند و تو را تنهاتر می‌کنند
مخلص