به فرزندانمان چه میدهیم؟ چه میخواهیم بدهیم؟ که میخواهیم بشوند؟
نگرانیهایمان؟
خنده هایمان؟
زندگی نزیسته مان؟
حسرتهایمان؟
امید و‌ رویایمان ؟

کاشک میتوانستیم رنجهای آینده را از فرزندانمان دور کنیم؛
شاید تنها کاری که از دستمان بر‌می‌آید اینست که در رنجهای امروزمان عقده ای نگردیم
حتی اگر ترک برداشته ایم،
موظفیم نگذاریم بچه ها درهم شکستگی ما را ببینند،
موظفیم

 

١- دیروز ، هشتم مارس معروف، زنی برایم نوشت که سالها پیش از شوهر کتک بزنش جدا شد تا پسرش عوضى نگردد
و پسر را به دندان کشید تا ریشه و ساقه زند؛
“دیروز از پسر آن پدر کتک خورد”
رنج کلامش و بغض قلمش جانم را فرسود،
حیف در کلمات نمیتوان فریاد زد که روزت مبارک،
بعضی سنگینیها را فقط فرشتگان الهی از دوش یک زن برمیدارند،
ما انسانها نه میفهمیم
نه باری کم میکنیم
———————-
٢-
جان شما چیزی نیست،
یک عاشق شدن دو‌روزه بود، همین
سوختیم و هوا شدیم
مبادا به خاطر شریفتان، غباری بیفتد،
کار، کارِ زنبقهاست،
گمونم، تقصیر نقاش هم هست که بی مبالات اینهمه زیبایی را میریزد بیرون،
چشم داده ای،
دل را هم داده ای،
کرشمه هم که می‌آیی،
باکت نیست که کسی در گوشه‌ای، دل میبازد به نازت؟
مردی که این گلها را دم خیابون، نرسیده به بیمارستان اطفال میفروشد،
چشم رنگی و روستایی‌زاده است،
هزار سال است انگار که خانه‌های محل را زیبا کرده،
گرچه خود در این شهر بزرگ بهره‌ای از خانه‌های اعیانی ندارد،
با گلهایش، سخاوت هم به من فروخت،
جانم روشن شد
کنار خیابون،
با دیدن دسته انبوه گل چنین نوشتم:
«اگر زنی را دوست داری،
قبل از اینکه دیر بشود و پژمرده گردد خاطرش،
برایش بگو چقدر خواستنی است»
————-
تقدیم به خواهرم که یادش نرود چقدر برایم عزیز و دوست داشتنی است

شده جایى رفته باشى و یک قرون پول دستت نباشه یا کیف پولت را جا گذاشته باشى؟

بعد از خودفحاشى یهویی یک آرامشى آدم را فرا میگیره، دیگه خیالت راحت میشه نه انتخابى هست نه وسواسى نه دودلى نه خرید این یا اون یکى…
پریشبى اینجورى شدم ولى این فنجونها را دیدم تو پاساژ، قند تو دلم آب شد از ذوق اینکه شاید بعدا گذرم افتاد لواسون و گرفتمشون،
خدا را چه دیدى، شاید نازنینى میهمان ما شد و ما چاى هل باصفایى برایش دم کنیم
واگویه نصب شبى:
نه که دلت را هوایی کنم،
نه،
فقط:
اون بید خشک خونه خاتون بود؛
تُکش نیمه اسفندى سبزه زده!
انگارى گوش شیطون کر،
مقدر شده که باهار را ببینیم دوباره
حیف که نیستى…
درسته که قبیله بى تو ماند،
ولى چه ماندنى؟

حرف آخر
روسیاهی موند به دل ذغال شیطون

از پهلوان بروسلی و جت لی و برادر ارزشیمون جکی جان رسیدید به این نقطه از فرهنگ؟ اینهمه تمدن و فرهنگ و صنعت و تکنولوژی شما را رسوند به اینکه تا ملت سرفه میکنند شما سریع میفرمایید بره رکوع و سجده و شما دست به شیلنگ آزمایش؟ این بود پیشگیری‌تون نامردها؟

الان جواب شما به درد «روحی» مشتاقان فرهنگ چهارهزار ساله چین، ژل لیدوکایبن است بی‌ادبا؟
میخواستید انتقام از یاکوزاها بگیرید خیلی شیک و مجلسی؟
در ثانی،
ما اومده بودیم شانگهای دو‌متر پارچه چادری دوببر بخریم ازتون واسه عفت و امنیت خودمون، نگو شما نیت دیگه داشتید، تف به مال دنیا!
تا این قضیه روشن نشود، ما آروم‌ نمیگیگیریم،
وارد مذاکره با ۵+۱ هم نمیشیم، مگر اینکه چین نیت واقعی خود را از مذاکرات معلوم کند، بازم به مرام اروپاییها؛ نهایتا پول و نفت و گاز ما را میخواهند،
چین، دست روی اصول گذاشته و‌ نمیداند ما هم هشیاریم، هم این تکنولوژی را به شکل بومی داریم😉

من الله توفیق،
الحقیر، دخو علیرضا
———————
پ ن : “دخو” یعنی چی؟
مرحوم دهخدا (میرزا علی‌اکبر خان قزوینی) – نویسنده لغتنامه مشهور فارسی، اهل قزوین بود و قلم تندی علیه استبداد قاجار در روزنامه صور اسرافیل داشت، او ستون چرند و پرند را با نام مستعار “دخو” امضا میکرد.
دخو مخفف کلمه دهخدا است، خطابی برای مردم ساده‌دل در قزوین، زادگاه پدر و اجداد نویسنده
پ ن ۲
جامعه ما نسبتا عصبی است، طنز موجب میشود رنج روزگار را بتوانیم راحت تر تحمل کنیم، هر کسی پای صحبت من بوده باشد میداند که چقدر اهل شوخی و خنده هستم زیرا مباحثی را برای مردم میگویم (سایه، تله) که اکثرا سخت و دردآور است و اگر کمی تلطیف کلام نباشد، موجب ملال و رنجش در شنونده میشود؛ طعنه بعضیها را هم خواندم که منبر اخلاق رفتند و میگذارم به حساب عدم درک طنز و نه چیز دیگر؛
کسی که این صفحه را میخواند و احساس میکند حرمتها و اخلاقش ویران میشود، یا معتقد است نگارنده یک ویرانگر است، بحمدالله چنار نیست، میتواند به جای زحمت نصیحتهای معلم پرورشی طور به بنده، این صفحه آلوده را دنبال نکند؛ و برای من احقر و خوانندگان وفادارم هم از خدای متعال تقاضای مغفرت کند
سمع الله لمن حمده، الله اکبر

شما دهه بیستى ها، چنان سرزنده و باشکوهید که هوش از سر آدم میپرد؛

آقاجانم؛
مهمترین سالهایى که بنا بود ثمره زحمات جوانى را بچشید، افتاد به انقلاب و جنگ و محرومیت و تحریم و ندارى و … ما نمیتوانیم جبران کنیم این سالها را که به عشق ما، تاب آوردید و حتى گله اى هم نکردید،
✔️کودک بودم و شما قلعه الموت میخواندید و خواجه تاجدار و تیمور لنگ و البته دزدکى کتاب پلیسى خواندنهاى من را هم زیرسبیلى رد میکردید (کتابهاى امیرعشیرى و پرویز قاضى سعید)
✔️مدتى پژو پونصد و چهار دنده فرمونى داشتید و به من رانندگى یاد میدادید و من چقدر فخر میفروختم که دنده عوض کردن بلدم،
✔️خوشحالم از جوانیم این سعادت را داشتم که از تایلند تا مدینه 😉کنارتان باشم و از بزرگواریتان بیاموزم، برایتان بهترین جوکهاى زندگیم را بگویم و خنده هاى از ته دلتان را ببینم
✔️خدا میداند در آن صبح عیدفطر که پسر تازه متولدم را در آغوشم نهادند، تازه فهمیدم فرزند شما بودن یعنى چه، حیف که هیچ کلامى قادر به توضیح این حس مردان نیست
✔️امیدوارم لایق تداوم نسب و ذریه شما بمانم که باشرافت زیستید
دعاى امیرالمومنین نثار سربلندیتان که عزت و شرافت من هستید
———-
روز مرد بهانه ایست که به سه مرد دوست داشتنى که خیلى هاتون بارها در کلام من نامشان را شنیده اید، تبریک بگویم، مردانى که این زندگى را جایى بهتر براى زیستن ما کردند:
استاد حمیدعجمى
سید سهیل رضایى و محمدرضاشعبانعلى 

همین اول، حرف آخر :

مردم به چشمهای هم قسم میخورند،
نه ساعت مچی هاشون

اونایی که عشق ساعت هستند آدمهای جالبی اند،
واسه قیمت خیلی گرون بعضی ساعتها که توضیح میدهند، میگویند اینجاش را فلان هنرمند بسیار معروف زوریخی با دستای خودش ساخته و سوار کرده که اینقدر این ساعت قیمتی شده؛
سیگنچر (امضاش) هم پای کار هست؛
.
من ازت میپرسم
«سلولهای چشمان زیبای تو کار دستان کیست؟»
عظمت باورنکردنی مغز و‌دستگاه عصبی تو، کار کدام هنرمند است؟
معروفه؟ امضای شخصی رو کارهاش داره؟
یک سوال دیگه،
ساعت گرون قیمت را هر جایی میبندی؟
هر مجلسی میری باهاش؟
.
سلولهای نازنینت را هر جا نبر،
این اثر هنری را پای هر آدم بی هنر قدرنشناسی خرج نکن،
تو جواهر این عالمی،
دست ساز پروردگاری،
در آینه به چشمانت نگاه کن،
امضای هنرمندت را میبینی.
———
این متن تقدیم به رفیق نادیده ای که رفته “یددرمانی” و روز پدر کنار خانواده اش نیست و در قرنطینه است و میدانم قلم مرا میخواند،
دلت گرم مرد،
طاقت بیار
—————-
پ ن مهمتر از متن
«الله نورالسموات و الارض»
They say it’s expensive because a famous artist has made it by his hands,
I say you are pretty precious because HE made you cell by cell by his beauty;
This is why people swear to EYEs rather than their “watches”

به فردا ها فکر نمیکنم؛

نگرانی های نیامده اش، الانمان را غارت میکند؛
فردا که می‌آید، بر فرض که مانده باشم، بناست با عینک ته استکانی رخ تو را ببینم و
صدایت را به لطف سمعکهای نامریٔی بناست بشنوم
بحتمل، پایی هم نمانده بر شن قدم زنیم و بلیطها هم آنقدر گران شده که از شیشه تلویزیون ها و موبایلها ساحلها را تماشا خواهیم کرد؛
اینست نازنینم که امروز، همه دارایی ماست،
هنوز تماشای رخ این عالم و چهره نازنینت و شنیدن صدای موج و انگشت پا فرو کردن در شنهای ساحل سرزمین مادری، وامدار هیچ پاسپورت و هیچ پدرسوخته ای نیست،
بانو،
مردم زیادی برای روز مبادا جمع میکنند و فاتحانه به امروز ما خواهند خندید؛
زمزمه هایشان را از همین حوالی الان ، حس میکنم که “ جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟”
نمیدانند که من فردا را تماما به زیستن کنارت در امروز قمار کرده ام؛
من به فردا اطمینان ندارم نازنین و ممنونم به پای این بدبینی من ماندی
———
خانواده من، کل همکاران خانه توانگری و زن و ‌شوهر و فرزندانشان هم هستند؛ ما سال سختی داشتیم، هم کرونا کلاسهامون را پکوند هم مورد هجمه شدیدی از سوی بعضی افراد واقع شدیم، زمستون رفت و ما روسفید مردم ماندیم و مجموعه قدرتمندتری گشتیم که لیاقت تیم خوبم است؛ با همه سختیهای پروتکلهای سفر دوران کرونا، این سفر کنار تیم، تشکر بسیار کوچکی بود از کسانی که پای خلق زیبایی برای شما ششصدهزار نفر، یکسال زحمت کشیدند،
دستان همکارانم و‌خانواده هایشان و‌شما عزیزان این صفحه را میبوسم؛ از کجا معلوم فردا فرصت بوسه ای مانده باشد؟

مادرم اینستاگرام نداره،
گوشى هم نداره،
از اولش میترسید ازش بدزدند،
بعدها هم گفت نکنه جا بگذارمش،
الانم که هیچ
اما حکما، هنوز بلده شال گردن ببافه؛
زرشکىِ پیرزن پسند🤗،
واسه مرداى میون سال خوبیت داره مرحمتى ننه هاشون را بندازن دور گردنشون که یادشون نره نسوان حرمت دارند،
اونم زیاد
شاید براى بقیه نکته خاصى نباشه،
ولى براى ما حکم معجزه داره،
مهارتهاى جوانیش، دست نخورده هنوز،
تو روز چهل و شش سالگیم بعد دو ماه رج زدن در سکوت، تمومش کرد و انداختش گردنم و من ذوق کردم مثل شش سالگیم،
ما براى مادرانمان شش ساله مانده ایم،
جز اهل دل کسى نشنود…

این پست درباره سهیل سنگرزاده بزرگوار نیست، درباره جامعه ماست، آن بخشی که وقتی میبینند حال یکی خوب است، حالشان بد میشود و همه سعیشان را میکنند که اون فرد را تحقیر و ناارزنده کنند

وقتی این مرد صحبت میکند، توجهت به چه چیزی جلب میشود؟ هیکل تنومندش؟ گردنبند و لباس بامشادی اش؟ ریش و موی خاصش؟ یا کلامش؟ لبخندش؟ نگاه مهربانش؟ تله بی اعتمادیت فعال میشود و میخواهی اثبات کنی که این آدم هم یک دکاندار جدید است؟ یا فکر میکنی چه جالب که یک آدم ورزشکار حرفهای خوب انگیزشی میزند؟
اگر مریض و ورشکسته و تنها در یک روستای دورافتاده بود و حرف انگیزشی میزد، حال شما خراب نمیشد؟ اونوقت انگیزه زندگی بهتر میگرفتید؟ اگر بدنسازی امریکایی و سیاه پوست بود یا خواننده ای مثل pitbull بود که از اعتماد به نفس صحبت میکرد چقدر فکرهای منفی درباره اش به ذهنت میرسید؟ چون هموطنه حال بعضیها خراب میشود؟
این بخل و حسادت از کجاست؟ بفهمی کسی در همین وضعیت بدون دزدی و اختلاس و‌ رانت و بابای سفیر و نماینده و … داره رشدکی میکنه، حالت خراب میشه؟ شما از وضعت ناراحتی باید بقیه را بچزونی؟ بهتر میشه اوضاعمون؟
والله که کسی در این عالم جای کسی را تنگ نکرده، در این عالم فراوانی حاکمه
وقتی توهینهای بعضی از مردم را میبینم میفهمم چقدر بخل و بدبینی در جامعه ایران قل قل میزنه
انگار همه شون میخواهند اثبات کنند این آدم کلاهبرداره، دزده… که خیالشون راحت بشه هیچ کسی نمیتونه مثبت باشه و رشد کنه و زندگی خوب داشته باشه😳
اما واقعیت اینست که حتی اگر این آدم هم نبود، کلی آدم درست و حسابی هست که داره خوب زندگی میکنه و خودساخته است
– هر کى خارج رفته، خوش نیست، وطن فروش نیست؛ تو دیسکو و ساحل لختیها نیست، انتخابى کرده و داره یک جاى کره زمین زحمتش را میکشه؛ او هم نوروز و یلدا و تاسوعا و ماه رمضون خودشو داره؛ کاشک کارى کنیم ایرانى جماعت افتخار کنه تو همین سرزمین بمونه نه اینکه مذهبیه و غیرمذهبیه ، هردوشون😳تو کانادا و اتریش راحت تر باشند تا سرزمین مادریشان

بانو؛ شما نور دیده اید؛
حقا زندگی کردن با امثال من بسیار سخت است؛ ممنونم به پای من ماندید، طاقت آوردید پای شوریدگی این مرد
در نداری و دارایی، جز محبت و احترام از شما ندیدم؛ رحمت به جان شریف پدر و مادرتان؛
✔️نه اینکه همیشه زن و شوهر با هم گل و بلبل باشند، خیر! ما نیز ساعات تند و تیز داشته ایم اما شما حرمت داری کردید و ملکه وار مرا در جایگاه پادشاهی نهادید (مگر مرد جز این نیاز دارد که پادشاه یک ملکه باشد؟)
✔️نمیدانم چند روز، ماه یا سال از عمرم بر زمین مانده ولی از پروردگار ممنونم که مرا در سفر زمینی شما مجاورتان نهاد، از سرم هم زیاده
✔️مردان میدانند که هر جا زیبایی وجود دارد، رازی پنهان وجود دارد و کشف این راز میشود سفر جان ما؛ شما در این نقطه جان منید بانو،
✔️در دهه چهارم عمرت مثل هر زنی تب تاب فرزندت را داری؛ از قدردانی واقعی شما تماما قاصرم ولی هزاربار مدیون شماییم که از جسم و جان و تفریح و … زدید تا پسرمان چنین شیرین و دلنشین گردد؛
دزدکی دیده ام گاهی در آینه نیم نگاهی به چین و چروکهای دهه چهارم صورتت داری؛
من که برایت گفته ام؛ اینها دستخط شکسته نستعلیق پروردگار است بر کتیبه سیمای یک زن؛
غمت مباد که شراب کهنه تر شده و من هفت خط مستانم، زن!
✔️به زنان سرزمینم درود میفرستم که در این روزگار سخت، در وانفسای غارت امیدها و کوچک شدن جیب مردمان؛ باز برای ما مردان از آزادی سرودند،
مرعوب دیو ناامیدی و ایمان فروشی نگشتند،
دستانشان به دعا بلند ماند و خاموش باد عمر کسانیکه که دعای مادران این سرزمین را به ناامیدی میکشانند
سربلند باشند دختران و زنان و مادران ایران زمین و امید دارم این کشور را چنان آباد کنیم که با هم سرود سرور و شادی سردهیم
مخلص،
#علیرضاشیری