سه درس زندگی خانم دکتر سوگل مشایخی

درس اول: زندگی و رنجهای آن برای رشد ما لازم است. باید برگه خود را خوب بنویسیم

درس دوم: در گذشته نمانیم، زندگی در گذر است.

درس سوم: در روابطمون با کنترل رفتار با دیگران برخورد کنیم و اگر موفق نشدیم آنها را در کهکشان ارتباطی در جای دورتری بگذاریم و کلام آخر اینکه در انتقام همه سختیها و بدیها بالنده باشیم.

درسته شما بیشتر مرا معلم دیده‌اید ولی من در ٢۵ سالگیم طب را تمام کردم،

اگر در کارم توفیق دارم به خاطر طرز فکریست که طبابت می‌آموزد.
اساتیدم به من آموختند درد را بفهمم و بکاهم
این جمله ساده، قطب‌نماى من در ادامه زندگیم شد و هر آنچه بعدا آموختم یا کار کردم بر اساس همین آموزه بوده است.
هزار بار دیگر هم که برگردم به دبیرستان، پزشکی را انتخاب می‌کنم و محیط پررقابت و سختش را که من را در زندگیم یک تکاور جان‌سخت بار آورد.

الان در یک سازمان
در کلاس دانشکده
در یک جلسه کوچینگ
در یک نوشته،
دنبال فهم مساله و سپس حل مساله‌ام

احترامم را نثار همه زحمتکشان سرزمینمان خصوصا اطبا می‌دارم؛ بخصوص بزرگواران شش ماه گذشته مبارزه با کرونا
و درود میفرستیم به روح پرسنل درمانی درگذشته در اثر کرونا
پ ن
دکتر حسن عشایری (مغز و اعصاب) و دکتر مهرداد افتخار و میرفرهاد قلعه‌بندی (روانپزشکی) دکتر سید محسن رضوی (هماتولوژی) را نماد اطبای متفکری می‌دانم از ایشان، زندگی هم آموختم.

تمرین کنیم روزى هزار بار که
زن مطلقه یا بیوه ،”میوه” نیست؛
اگر هم باشد، تو دست آدم لایق میره نه یک نر
هوسباز!
بیوه، مطلقه … قبل از اینکه یک سوژه جنسى باشد؛ یک انسان است که شهامت داشته به یک تلخى پایان دهد؛
این زرنگى نیست به شیوه هاى مختلف بهش نشان دهى ارزشش به خوابیدن با توست؛
توى نر به کمک نیاز دارى که ارزشمندى خودت را به مردانگى و پختگى ببینى نه تعداد مخهایى که زده اى؛
در اینصورت میفهمى چگونه میتوان با یک زن هم آغوش شد و انسان ماند
این متن ضد “مرد” نیست، ضد “نامرده”

 

چیزی که جان انسان را می‌سازد تلاش است نه پیروزی و شکست
این جمله حاصل یک عمر موفقیت است و کلى شکست و یک میانسالى قابل قبول
یکی از بچه‌های فامیل را زمانی که در دانشکده حقوق قبول شد به یاد می‌آورم؛
بعد از فراغت رفت سراغ امتحان کانون وکلا و در کلاس‌های آمادگی این آزمون با مدیر حقوقی یک شرکت بزرگ آشنا شد و ایشان از این پسر خوشش آمد و ایشان را برد در شرکت خودشان، اما در آنجا احساس می‌کرد جنبه‌ی تزیینی دارد.
اولین‌بار شکایت کرد که اینجا آدم بی فایده‌ای هستم و اگر در خانه بشینم حداقل چند تا کتاب می‌خوانم. من به او گفتم نه حتی اگر بی‌فایده هم هستی آنجا بشین چون اشتغال همین است. باید بشینی و نسبت به کار جدید شکل بپذیری. چند وقتی گذشت و مجددا به من زنگ زد. گفت مدیر من عوض شده و مدیر جدید اصلا من را آدم حساب نمی‌کند! چند باری که رفتم پیشش به من گفته شما برو خودمان کاری بود خبر می‌دهیم.
اون پسر می‌گفت پس عزت من چه می‌شود؟
من بهش گفتم شاید کارایی لازم را نداری، شاید وقتی زیرآبت را می‌زنند باید بروی با زیرآب‌زن‌ها جدال کنی و جواب‌شان را بدهی.
مکثی کرد و گفت باشه می‌مونم! گفتم صبر کن؛ پیام بزرگتر این قضیه این است چیزی که مرد را در زندگی می‌سازد جدال است. نه پیروزی یا شکست. این مهمترین چیزی است که در بحث سفر زندگی به آن می‌رسیم.
چیزی که جان انسان را می‌سازد تلاش است نه پیروزی و شکست و شاید به همین دلیل شکست نیز به اندازه‌ی پیروزی و شاید گاهی بیشتر، باعث رشد می‌شود و به فردیت‌شان نزدیک می‌کند.

 

پدر در عالم روان‌شناختی یعنی وجودی که به زندگی تو‌، چهارچوب و‌ دیسیپلین می‌دهد.
پدر در عالم بیولوژیک به تو نیمی از ژنتیک را می‌دهد، پس بخواهی نخواهی او را درونت حمل می‌کنی،
اگر پدر خوبی نداشته‌ای، معنیش این نیست که وا بدی و آدم خوبی نشوی،
اول اینکه خودت آدمی بشو چهارچوب‌دار عزیزم؛ اصول داشته باش، پرنسیب داشته باش، آدم‌ها بدونند که تو مرزبندی و اصول داری
دوم اینکه پدر خوبی بشو برای فرزندت، اطرافیانت
سوم اینکه جایی از زندگیت بنشین و ببین چرا بابات اونجور مردی شد، شاید راحت‌تر تونستی ازش بگذری
#علیرضاشیری
پ ن: دعای خیر برای پدران درگذشته می‌کنم