نوشته‌ها

✍ پرسش:

دکتر سلام. یه راه حل بدید واسه کسی که کاملا میدونه درست و غلط زندگیش چیه و انقدر مطالعه و آموزش داشته که خیر و شر افعال و افکارشو تشخیص بده و به هر کسی هم که مشاوره میده چه کن و چه نکن همیشه جواب داده … ولی به خودش که میرسه انگار نه انگار … به یه عقب موندگی و چه کنم چه کنم بد گرفتار میشه … با اینکه میدونه مسیر درست خودشم چیه ولی به یه جور تنبلی گرفتار شده یا شایدم حس خود دانای کل پنداری … دکتر با این مصداق بارز کوزه‌گر از کوزه شکسته آب میخوره باید چه کرد؟

📝 پاسخ دکتر شیری:

دانش زندگى نشده مثل آبراه لایروبى نشده دچار راکدى و گندیدگى آب می‌شود؛
در عوض کمى وارد زندگى واقعى شد و از شیوه‌هاى هوشمندانه‌ اجتناب از زندگى واقعى خود را نجات داد مثل:
نقل قول‌هاى تصنعى از کتب و نویسندگان مختلف،
بلغور کردن کلمات بزرگان.
اکثر کسانی که همش دنبال جمع کردن اطلاعات هستند و نه زیستن آن معلومات، دچار انباشت مخرب معلومات می‌شوند؛

چه بکنند اینها؟

١- حتما کار اصلیه را که از طریق رکود، انجامش نمی‌دهند؛ باهاش رویارو بشوند و قصه را بدون معطلى جمع کنند؛ پشت سر اکثر اهمال کاری‌ها، یک وظیفه‌ی اصلى است که ناخودآگاه عقبش می‌اندازى

٢- معلومات جدید جمع نکنند: کتاب، فایل کامپیوترى، دروس غیرحضورى و پادکست

٣- چک کنند اعتیاد به نت و جمع‌آورى اطلاعات نداشته باشند.

۴- یک رویه‌ی ثابت رشد فردى را در پیش بگیرند مثلا حتما سر ظهر باید سه دقیقه با خودم آیین شکر بجاى بیاورم، شبها ساعت ١٠ سه صفحه زبان بخونم…

۵- کمتر حرف بزنند و اون تصویر کاذب داناى کل را دیگر به جامعه مخابره نکنند (نه حضورا نه مجازى)

۶- خیلى مراقب کمال‌طلبى منفى باشند.

 

معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد.

مثلا؛ شاگرد معمولی بودن، قیافه معمولی داشتن، دونده معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن…

منظورم از “معمولی” همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.

فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای است که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند.

من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید…

کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.

حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.

آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های “ترین” زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.

شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.

اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.

حقیقت این است که “ترین” ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های “معمولی”. و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.

تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با “ترین”هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیم عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه دهم به من معمولی عشق بورزند.

🔺 متاسفانه این محتوا در فضای مجازی بنام دوست دیگری درج شده است که در اصل متعلق به بانو جلالی است.

📌 آموزش غیرحضوری مرتبط: رهایی از کمال‌‌طلبی منفی

 

میترا آبیار، کارشناس ارشد علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی

حتماً شما هم در مورد سرانۀ مطالعه در کشور و آمار کتابخوانی خبرهایی شنیده­‌اید. هر از گاهی اعداد و ارقامی در این زمینه ارائه می‌شود. اگرچه هر بار این آمارها با احتساب میزان مطالعه کتاب‌های درسی و مذهبی و ادعیه و روزنامه‌ و … سیری صعودی را نشان می‌دهند اما آنچه از حضور در بطن جامعه حاصل می‌شود حاکی از بی توجهی و احساس بی‌نیازی به مطالعه در اقشار مختلف جامعه است. به‌عنوان کتابداری که در یک کتابخانۀ عمومی مشغول به فعالیت است، این درد را در کالبد جامعه ایرانی به وضوح مشاهده می‌کنم. در مورد علت‌های این مسأله و راهکارهای آن فراوان بحث و گفتگو شده است. عوامل متعددی چون بی‌توجهی مسئولین امر به بخش فرهنگ، نبود آموزش‌های عمومی در سطح کشور برای جذب مردم به مطالعه، اطلاع‌رسانی نامناسب در زمینه‌های فرهنگی به­ ویژه در رادیو و تلویزیون، نبود برنامه مناسب در مدارس برای آشنایی با کتاب و کتابخانه، هزینه بالای تهیه کالاهای فرهنگی و البته مشغولیت ­های ذهنی بسیار مردم در جهت رسیدن به زندگی با سطح امکانات متوسط و عامل مهم وجود سایر تفریحات و رسانه­ ها … را می‌توان از جمله دلایل اقبال اندک به مطالعه برشمرد.

آنچه در این میان کمتر مورد توجه قرار گرفته دلایل برخاسته از جنبۀ روانی مسأله است. آنچه در این نوشته به آن پرداخته خواهد شد بررسی یکی از ویژگی‌های نستباً فراگیر در جامعۀ ما:«کمال طلبی» و تاثیر آن در دو وجۀ مهم زندگی، یعنی خواندن و نوشتن است.

به گفته اسدی [۱] کمال‌طلبی دو وجۀ مثبت و منفی دارد. کمال­ طلبی مثبت موجب تلاش فرد در جهت رشد و پیشرفت و در نظر گرفتن استانداردهای سطح بالا برای زندگی می‌شود. در این نوع کمال‌گرایی انتظارات و توقعات منطقی به فرد اجازه می‌دهد از تلاش‌های خود لذت ببرد و در انجام وظایف بکوشد، رشد کند و کار را به بهترین شیوه انجام دهد و به احساس رضایت و خشنودی درونی برسد. کمال گرایی منفی اما، زمانی است که فرد، اهداف بلندپروازانه و جاه‌طلبی افراطی دارد. او که رفتار سختگیرانه‌ای نسبت به اطرافیان خود دارد، به شدت از اینکه در معرض انتقاد دیگران قرار بگیرد پرهیز می‌کند. از دیگران به خاطر درستکاری و وظیفه‌شناس بودنش انتظار احترام دارد. همچنین نیاز شدید به موفقیت دارد، با نگاهی افراطی به شکست‌های خود می­نگرد و با کوچکترین اشتباه احساس رضایت خود را از دست می‌دهد. این ویژگی در جنبه‌های مختلف خواندن و نوشتن خودنمایی می‌کند که با شناخت آن بهتر می‌توانیم آن را برطرف کنیم.

بسیاری از ما وقتی تصمیم به مطالعۀ کتابی می‌گیریم به خودمان تحمیل می‌کنیم که آن را از ابتدا تا انتهایش بخوانیم. تابستان گذشته در یکی از کلاس‌های آموزشی آقای دکتر شیری [۲] با موضوع کمال­ طلبی مثبت و منفی شرکت کرده بودم. ایشان دقیقاً به همین مطلب اشاره کردند که لازم نیست هر کتابی را از بای بسم الله تا تای تمت خواند. مگر کتاب داستان که باید از ابتدایش شروع کرد و یا کتابی که تمام و کمال خواندنش لازمۀ تحصیلات و یا حرفۀ ماست. در مورد سایر کتاب ها که تنها به دلیل علاقه‌مندی به موضوعشان برگزیده‌ایم برای خواندن، لازم نیست خودمان را ملزم به خواندن تمام آن بکنیم. با یک حساب سرانگشتی می‌توانیم متوجه شویم که چه تعداد از کتاب‌های خوب را تنها به دلیل جذاب نبودن صفحات ابتدایی‌شان، کنار نهاده و خود را از لذت غرق‌شدن در دنیای پر از شگفتی و اطلاعات آنها و راهیابی به مفاهیم عمیق زندگی محروم کرده‌ایم. پیشنهاد می‌شود برای شروع، قسمت­هایی از کتاب که برایمان جالب بوده را بخوانیم و سپس اگر تمایل به خواندن بیشتر پدید آمد و فرصت و حوصله بود سایر بخش­ها را مطالعه کنیم. به این ترتیب، با حجم زیادی از کتاب‌های نخوانده در کتابخانه‌مان و احساس گناه ناشی از کار نیمه تمام و فشار بر روی ذهنمان مواجه نمی‌شویم و اجازه می‌دهیم مطالب خوانده شده در وجودمان رسوب کرده، روح و جانمان را بنوازند.

بسیاری از ما قدمی برای خواندن بر نمی ­داریم چون فرصت کافی برای به اتمام رساندن مطلب نداریم و نیاموخته ­ایم که می­شود گزیده خوانی کرد و صفحه به صفحه کتاب را نخواند. چه خوب است یک بار دیگر کتاب­ها و مطالب نخوانده و نیمه خوانده خود را در دست بگیریم و تورقی کنیم. اگر به راستی نکته­ای مناسب نیاز ما ندارند، با خیال آسوده آنها را کنار بگذاریم و این همه نگران نخوانده ماندنشان نباشیم.

در فاصله زیاد روزهای شکل گرفتن این ایده تا مکتوب کردن آن، دائم به این فکر می­کردم که از کجا شروع کنم، چه نکاتی را بگویم و چگونه مقصود اصلی مطلب را برسانم و اصلاً آیا لازم است که این مطلب را بنویسم؟ در همین زمان در کتابخانۀ محل کارم به یک کتاب برخوردم به نام «اگر می توانید حرف بزنید، پس حتماً می‌توانید بنویسید [۳]». در صفحات ابتدایی این کتاب با این جملات روبرو شدم: «اگر قصد دارید وقفه بزرگی در نوشتنتان بوجود آورید بر کمال­گرایی اصرار داشته باشید. اگر قصد دارید انگیزۀ خلاق را در خود خاموش کنید پس بر کمال‌گرایی اصرار بورزید. اگر می‌خواهید الباقی عمرتان را بر سر این مسأله که به اندازۀ کافی خوب نبوده‌اید خود را شکنجه دهید پس بر کمال­گرایی اصرار بورزید. برای اجتناب از سرخوردگی در نوشتن، انتظارات خود را به حداقل برسانید! اینکه بخواهید در همان قدم اول بهترین نتیجه را داشته باشید، اصلا بدفکری نیست، اما این را هم بدانید که هیچ وقت به این شکل نخواهد شد. کمال­گرایی زیاد دست و پای شما را می‌بندد و به قدری شما را کلافه می‌کند که حتی قادر به نوشتن یک کلمه هم نخواهید بود». خواندن این مطالب باعث شد کمی به خود بیایم و ایدۀ اولیه این نوشته را روی کاغذ بیاورم.

پس از آن به این مشکل مبتلابه بسیاری از ما کتابدارها اندیشیدم و دریافتم اکثر ما اصلاً دست به قلم نمی‌بریم چراکه می‌خواهیم در همان بدو امر، کاری بی عیب و نقص و عالی انجام دهیم. چیزی که فرد کمال‌گرای منفی را دچار مشکل می‌کند توجه بیش از حد به جزئیات است و به همین دلیل اغلب، کمال‌گرایی به اهمال‌کاری ختم می‌شود. آنقدر می‌خواهیم عالی باشیم که اصلا کاری چون نوشتن را شروع نمی‌کنیم. اگر هم می‌نویسیم حداکثر تلاشمان را می‌کنیم تا کلمات دشوار و علمی به کار ببریم.

در اینجا فرصت بحث و بررسی عوامل ایجاد کمال‌گرایی و اساساً وظیفۀ یادداشت حاضر نیست اما به نظر می‌رسد کمال‌گرایی دلیل‌های گوناگون و متنوعی دارد. والدین عیب­جو و والدین کمال‌گرا که موفقیت‌های خود و موفقیت­های فرزندان را، دست کم می‌گیرند، از جمله مهم‌ترین این عوامل به شمار می‌روند. دریافت پاداش اجتماعی از رفتارهای کمال‌گرایانه نیز، عاملی تاثیرگذار است. بدان معنا که زمانی که دیگران دقت بیش از اندازه و حساسیت­های بیجای شما در انجام امور را، تعبیر به کاردرست بودن و یا تک و منحصر به فرد بودن، می­کنند؛ شما بیش از پیش تشویق به ادامه چنین رفتارهایی می­شوید [۴].

باید مراقب بود؛ زیرا: کمال‌طلبی همراه با اشتغال فکری بیش از حد دربارۀ نظم و ترتیب و مراقبت از همه چیز، به اختلال شخصیت وسواس فکری عملی منجر خواهد شد [۵].

حتما شما هم مانند من به این می‌اندیشید که حال با کمال­گرایی چه کنیم؟

به گفته دکتر شیری نخست باید بپذیریم که این ویژگی، بخشی از وجود ما شده است و به فکر پیدا کردن مقصر و زیر سوال بردن والدین و اطرافیانمان نباشیم و به جای آن تلاش خود را در جهت تلطیف رفتارهای خود معطوف نماییم. دوم؛ به خود یادآوری کنیم که اشتباهات ما در غالب موارد فراموش می‌شوند و سوم؛ به خود اجازه بدهیم تلاش کنیم ولو اینکه اشتباه کنیم. با تلاش و تمرین این تمرین­های به ظاهر ساده می‌توان امید داشت که پس از مدتی از کوله ­بار انبوه کارهای نیمه کاره، کتاب­های نخوانده و نوشته­ های ناتمام بکاهیم.

این نوشته را با چند توصیه از کتاب «اگر می­توانید حرف بزنید، پس حتماً می‌توانید بنویسید» در راستای غلبه بر کمال‌گرایی در نوشتن به پایان می‌برم:

  • در مورد آنچه از آن آگاهی دارید بنویسید. به این مطلب اعتقاد راسخ داشته باشید که اگر این موضوع نظر مرا جلب می‌کند پس نظر دیگران را هم جلب خواهد کرد؛
  • با نوشتن دربارۀ آنچه می‌دانید و یا در زندگی با آن مواجه شدید متوجه می‌شوید که شما می‌توانید این داستان را بهتر از هر کس دیگری تعریف کنید؛
  • در مورد آنچه نمی‌دانید بنویسید! چیزی که مهم است این است که با آنچه نسبت به آن آگاهی داریم شروع کنیم، سپس درجهت آنچه به آن آگاهی نداریم حرکت کنیم. پس آیینه‌ای مقابل حقایق زندگیتان قرار دهید اما نه هرحقیقتی. تغییراتی در آن بوجود آورید. حقایق را بردارید و به روشی که خود می‌خواهید آن را به پیش ببرید؛ و
  • دربارۀ آنچه برایتان مهم است بنویسید. اگر چیزی باشد که برای شما اهمیت دارد این حق شماست که آن را به مردم بگویید.

 

[۱].  معصومه اسدی، “خوبی و بدی های کمال گرایی،” جام جم. ۱۳ مهر ۱۳۹۱)

[۳]. ژول سالزمن. اگر می توانید حرف بزنید پس حتما می توانید بنویسید. ترجمه فرنوش جزینی. (تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۹)، ۲۷.

[۴]. شیری، علیرضا. کارگاه آموزشی “کمال طلبی مثبت و منفی” ۲۲/۰۴/۱۳۹۲. تهران: خانه توانگری طوبی.

[۵]. ویکی پدیا. اختلال وسواس فکری عملی، ۳۱ شهریور ۱۳۹۲

👈 در همین رابطه پیشنهاد می شود: آموزش غیرحضوری «رهایی از کمال طلبی منفی»