نوشته‌ها

مردى ۵٠ ساله با ریشى خاکسترى و خنده‌اى مهربان، صاحب رستوران خلوت خیابان چیزیک است؛
نشسته‌اى و صداى غمگین خواننده زن، مثل یک گرامافون قدیمى به گوش می‌خورد؛
_اصالتا کجایى هستید؟
-سارایوو
مکثى کردم، خاطرات ١٩٩٣ برایم تازه شد، مسوول ستاد دانشجویى حمایت از مردم بوسنى و هرزگووین بودم، بهم می‌گفتند “شیروویچ”
یک کلمه گفتم سربرنیتسا (شهرى که صرب‌ها در یک شب ٣٠ هزار نفر مردمش را قتل عام کردند).
غمى در نگاه و صدایش نشست؛ بغلم کرد، انگار کسى او را از وراى هیاهوى تکنولوژى و ازدحام این شهر به مبداش بازگردانده بود…
جنگ، ظلم، بی‌عدالتى، مهاجرت، رها کردن عزیزانت…
تنها یک عکس برایم ماند؛ چهره دخترکى با کلى کک و مک نمایاننده همراهى زیبایى و سادگى و …
#علیرضا_شیرى