نوشته‌ها

نامه‌ای مال ۳۴ سال قبل
یازده ساله‌ام در این نامه؛
یادم نمی‌آید چه اتفاقی افتاده که این عذرخواهی را نوشته‌ام اما یادمه موقع جنگ چند ماهی عمو و زن عموم با ما زندگی می‌کردند و بعدش هم منزلی اجاره کردند همون ورا از صاحبخونه ما؛
عموم اکثرا می‌رفت جبهه و وقتی میومد کلی خاطرات باحال داشت و پوکه واسم میاورد، موقع بمبارون‌ها که می‌رفتیم تو پناهگاه (پارکینگ زیرزمینی آپارتمان روبه‌رویی) می‌گفت بیدارم نکنید و تکان نمی‌خورد از رختخواب (یک شیری تیپیک)
الان بعد ۳۴ سال که متن را می‌خونم، دلم می‌گیره که واضحا هر کاری کرده بودم، چقدر درمانده بوده‌ام 😰که با دو‌ حدیث شروع کرده‌ام و کلی استغفار هم کرده‌ام؛
تیپیک بچه دهه پنجاهی، آقا و سر به زیر😁
دم عموی گرانقدرم گرم که این نامه را ۳۴ ساله با این کیفیت نگه داشته است.
هم سن و سال‌های من که می‌دونند دفترچه شهر موش‌ها واسه خودش سالاری بود اون وقتها…. بعله

دخترعموم همینجوری زیرخاکی رو می‌کنه واسمون😂

پ ن:
امضا را مسخره نکن عمو، تو یازده سالگی دوران ما، خیلی‌ها فرق امضا رو با سنگک نمی‌دونستند، اصلا سال ۶۴ خیلی‌هاتون تربچه و پیاز بودید… والله با این نوناشون🤗
یازده ساله الان رفع اشکال شیوه‌های پیشگیری اورژانس بارداری می‌کنه😰
پ ن ۲
حدیث دوم چه ربطی داشته با داستان نمی‌دونم حقیقتا، احتمالا از روی پوسترهای قهوه خونه‌ای با عکس حضرت علی (ع) تقلب کرده‌ام. ولی در عمل شد آینده من و مفهومی به اسم توانگری (مثلا من خیلی نبوغ و آینده‌پژوهی و اینا… داشته‌ام😂)