نوشته‌ها

یکی از چیزهایی که باعث می‌شود
یک نفر دچار فروپاشی روانی گردد
این است که قهرمان های زندگی اش
را برایش بی معنا کنیم؛ یعنی درباره‌ی
کسی که از او انرژی، جان، زندگی و
انگیزه می گیرند، به او دلبسته اند و
الگو است، بگوییم فلانی که بی غیرت
است، وطن فروش و بی ناموس است.
خب وقتی قهرمان های یک آدم را ازاو گرفتیم، وقتی لنگری نداشت،خیلی راحت می توانیم هرچیزی راروی او پیاده کنیم!
جامعه هم همینطور است؛ آدم هایی که مسئولانه زندگی می کنند، کار می کنند ستون های یک جامعه اند. اگر
شما هم از این آدم ها هستید، بدانید که افراد زیادی با اعتماد به شما است که می توانند قشنگ زندگی کنند؛ شما
می شوید ستون زندگى آدم ها، و این نقش بزرگی است که خداوند به شما داده است، اینکه اراده می کنید
درست زندگی کنید و تعدادى دیگر به درست زیستن شما، درست تر ادامه می‌دهند.
لنگر بودن با تکیه گاه بودن فرق دارد ، کافیست خودت ، بهترین خودت باشى. مسوولیتیست غیر مستقیم تر.

 

من اینطور فهمیده ام که اکثر مردمى که به رویاهاشون نمی‌رسند، بیشتر به خاطر اشتباهات خودشون هست نه مسائل بیرونى.
کلاهبردار هست تو جامعه ولى ساده لوحى و طمع منه که سرم را گول می‌مالند؛
به راحتى با وعده سودهاى زیاد میتوان کسانى را که بیش از کار به شانس و زرنگى معتقدند، گول زد.
منهاى ساختار فاسد بعضى موسسات اعتبارى و بانکهاى پول شوى و … که موضوع سیستم است، خیلی از سپرده گذاران هم دنبال سودهاى عجیب بودند و این بود که اعتمادهاى عجیب هم می‌کردند؛
عرض من عجیب نیست؛ کافیست در شرایط فعلى اشتباه کمتر کنى، به نوعى میبرى بازیت را.

دیشب خیر سرم خانوادگى رفته بودیم شام در رستوانى کنار دریا که در فاصله صد و پنجاه مترى آن ، آتش سوزى مهیبى در ارتفاعات جنگل شروع شد
بعضى از مردم داخل رستوران وحشت کرده بودند و این وحشتزدگی شان باعث شد بقیه افراد آرام نیز به تلاطم بیفتند و ناگهان ظرف چند دقیقه فضا به شدت بهم ریخت. پلیس جاده هاى منتهى به رستوران را بسته بود و اجازه خروج از درب رستوران را نمیداد و این موجب شد بعضى ها پانیک تایتانیک وار بزنند.
بعضى از مردم به سمت دریا میدویدند و بعضیها در تاریکى شب سوار قایق بادى شدند و زدند وسط آب که حقیقتا کار ترسناکى بود،
من معمولا در وضعیتهاى اینجورى بسیار آرامم، تو اون بلبشو البته حواسم به خانواده ام بود که نترسند و بعدش پرداختم به بقیه اى که از شدت ترس فلج شده بودند،
به هر زبونى شده بود کودکان و افراد مسن را آروم میکردم و به مردم اطلاع رسانى میکردم که چه کنند و کجاها نروند و …البته بعد از پانزده دقیقه نیروهاى امداد رسیدند و همه را به آرامى نجات دادند
من چون اطمنان داشتم مشکل حادى نیست، بیکار اونجا وانیستادم بلکه به بقیه کمک کردم زیرا بهم ریختگى بقیه قطعا به خانواده من هم سرایت میکرد، شما هم همین کار را قطعا میکردید😉
تازه اون وسطها یک سینى هندونه هم بود که بهش پاتک زدم… میگن ضد استرسه😁
بسیارى از شما و ما، هم موقع زلزله سرپل ذهاب هم سیلهاى متعدد به اندازه خودمون، کمکهایى کردیم تا هم میهنانمان احساس نکنند تنهایند.
شما عقیده تان درباره این چهارنفر داخل قایق چیست؟