نوشته‌ها

دم صبحى فکر می‌کردم که وقتى یک نقشه عالى نشان یک مهندس می‌دهیم، او بنا به تجربه‌اش زمان ساخت تقریبى به ما می‌دهد، مثلا هجده ماه

حال ما نقشه‌اى داریم براى ساختن درونمان، یک نفر از دین گرفته، یکى از روانشناسى گرفته، یکى از عرفان و فلسفه گرفته، از هر کجا که این نقشه را گرفته، بناست با آن و بقیه معلوماتش، امپراتورى خویش را بنا کند.
چقدر طول می‌کشد؟
خدا می‌داند که زمان کمى نمی‌برد ولى پادشاهى یک مملکت آباد درونى، چیزیست که ارزشش را دارد به خاطرش عمر بگذاریم.
وگرنه که پادشاه یک سرزمین مفلوک و خرابه که افتخارى ندارد.

ابلیس به گوش‌ات خوانده رعیتى، برده‌اى
ولى
تو پادشاهى،
تک تک سلول‌هایت مهر شاهانه پروردگار دارند
نگذار مفت تو را حراج کنند،
بهشت بهاى بدن توست،
چه کسى وجود می‌کند روى جانت که دست ساز پروردگار است، قیمت بگذارد؟

زنی هستم ۲۸ ساله که در کودکی مورد آزار جنسی شوهر خواهرم قرار گرفتم و پدرم نیز معتاد بود، در زندگی من مردها موجودات ترسناک و غیر قابل اعتمادی به نظر می‌رسند. شوهرم نیز من را نمی‌فهمد و وقتی می‌گویم مشکلی دارم مسخره‌ام می‌کند و بی‌تفاوت است . هربار صحبت طلاق می‌شود شوهرم تمسخرکنان به من می‌گوید “تو این سن میخوای جداشی چه غلطی بکنی؟ “
مادر و خواهرم نیز در روابطی از این دست ماندن و سوختند!
چیکار کنم از این حس دربیام و نترسم و درست تصمیم بگیرم؟ خسته شدم از ترسیدن و گم بودن! چیکار کنم خوشحال باشم؟ بفهمم که من لیاقت اینو دارم که کسی دوستم داشته باشه. چیکار کنم که منم ادامه دهنده‌ی راه مادر و خواهرم نباشم؟ و خدایی نکرده بچه‌ام ادامه دهنده‌ی راه من …
📝 پاسخ دکتر شیری:
هر زنی در زندگی روزهای تلخ دیده نشدن و فهمیده نشدن و تحقیر را میچشد. احتمالا این خاصیت زندگی در زمین است که از بهشت آرزوهای خود بیرون می‌افتیم و سفری را برای تحقق رویاهایمان آغاز میکنیم. در سفر زندگی هر زنی، روزهایی هست که سیل‌های ناامیدی و تلخی و وسوسه های ناشی از خشم او را فرا میگیرد و درست اندیشیدن و حسابگری عقلانی باعث میشود زن دست به اشتباه نزند.
شما کودکی نا امنی داشته اید؛ همه بچه هایی که مورد آزار جنسی توسط نزدیکان خود قرار میگیرند، تا ده‌ها سال بعد حمل کننده‌ی احساس گناه، بی ارزشی و تلخی خواهند بود. این افراد به سختی اعتماد میکنند و از درون احساس گیجی و نا امیدی حمل میکنند.
من فکر میکنم ، محدثه نیز وارث این عزت نفس مخدوش است. وارث بودن به معنی ناچار بودن نیست.
تو غیر از اینکه از یک درمانگر روانی میتونی کمک بگیری برای ترمیم زخمهای عمیقت، باید جنگهایی درست نیز در زندگیت انجام دهی.
وقتی تلاشهای زندگی و جنگهای لازم را نکنیم، همه را دشمن میبینیم. تو از نزدیک ترین افراد زندگیت خورده ای و این معنیش اینه که اعتماد مقوله سخت زندگیت است. مرد فعلیت عالی نیست، معلومه با بدفهمی‌هایش به تو آسیب میزند ولی تو نیز تقلایی برای زندگی فردی ات نمیکنی ، دستاوردهای شخصی ات چیست ؟ مطالعه؟ اشتغال؟ تحصیل؟
کسی از بیرون نمیتونه حال ما را خوب کنه بنابراین اینقدر نسبت به بدفهمی‌های او سمی نشو و عصبی.
مثال من درباره این طور شرایط زندگی اینست که گاهی اوقات این کام خود آدم است که به دلیلی تلخ است که هر طعام بیرونی را تلخ ادراک میکنیم.
خشمهای اینگونه یک زن یا مرد او را از خامی به خیانت میکشاند و این چیزیست که باید مراقب باشی.
به فرض که یک نفر بتونه تو را بیرون از این زندگی درک کند و دوست داشته باشد، این دلیلی نمیشه الان کرکره زندگی مشترک را بکشیم پایین و بسم الله یه جای دیگه! این یعنی از چاله به چاه افتادن
من بهت میگم خیلی ها هستند تو را دوست خواهند داشت ولی مهم منفعت‌های زندگی توست نه فقط امر دوست داشته شدن!
احساس عزت نفس را از درون میتوانی تجربه کنی.
اجازه نده کسی بهت توهین کند، به شوهرت یا هر کس دیگری احترام بگذار و وقتی بی احترامی میشنوی، پر جرئت اعتراض کن و تذکر بده (پر جرئت در برابر ترسو و محتاط)
فیلم‌هایی ببین و کتبی بخوان که در آن افراد با عزت نفس نمایش داده میشوند تا بتوانی شبیه سازی در خودت بکنی.

چند هفته مراقب این موضوع بودن ، ارزشش را دارد تا تصویر تو نزد بقیه به تدریج تغییر کند.

👈 آموزش غیرحضوری سفر زندگی

همه ما پیش­فرض ها و تصویرهاى ذهنى از پیش تعیین شده اى داریم که با آنها زندگیمان را مىیسازیم. ما با توقعاتى که براى خودمان به وجود مى­‌آوریم یک بهشت شخصى مى‌­سازیم که با اعتماد و تکیه به آن جلو میرویم. اتفاقاً در برخى موارد هم شکست مى­‌خوریم؛ یعنى در موقعیتى قرار مى­‌گیریم که خیلى دور از انتظارمان بوده و حتى به­ آن فکر نکرده بودیم، طبعا ضربه مى­‌خوریم و از بهشتمان پرت مى­‌شویم بیرون. این یعنى نباید در زندگى پیش زمینه ذهنى داشت یا باید بهشت را تصور کرد و جلو رفت، مبارزه کرد و تن به شکست‌­هاى احتمالى داد. یادمان باشد همان طور که حضرت آدم و حوا از بهشت هبوط کردند، ما هم بارها و بارها از بهشت­‌هایی که برای خودمان ساخته‌­ایم بیرون می‌­افتیم.

بهشت‌­هاى موهوم

وقتى در موقعیتى قرار می­‌گیریم که از بهشتمان به بیرون پرت شده­‌ایم، اولین واکنش ما این است که جا می­‌خوریم و شوکه می­‌شویم؛ مدتى هرچند کوتاه به غار خودمان مى­‌خزیم و خلوت مى­‌کنیم. بعدتر که پذیرفتیم واقعیت غیرقابل­‌انکار، همین چیزى است که اتفاق افتاده، از غار بیرون مى­‌آییم و فکر مى­‌‌کنیم که «چرا من؟!»، «چرا باید براى من این اتفاق بیفتد؟!» «مگر چه کرده­ام که مستحق این شکستم؟» بعضى­‌ها شکست­‌هایى مثل مرگ عزیزان و خیانت‌­ها را انکار می­‌کنند و دنبال عامل بیرونى مى­‌گردند. اتفاقاتى که دور و برمان مى­‌افتد ساده است، اما واقعیت اینجاست که رویدادهاى پشت این اتفاق­‌ها به سادگى آنچه ما مى­‌بینیم نیستند.

در یک ازدواج «دل به نشاط»، مرد خوشبین یا زن وقتی اولین ­بار با تصویر واقعى همسرش مواجه مى­‌شود، تلنگرى اساسى مى­‌خورد. مرد معصوم فکر مى­‌کند که تمام نقش زنش مهربانى کردن است و مى‌­خواهد اجازه داشته باشد با او مثل یک قدیسه رفتار کند؛ اما وقتى متوجه مى‌­شود که زن غریزه هم دارد، خشم هم دارد و نیاز به خلوت و تنهایى و توجه به خودش دارد، اولین درد رانده شدن از بهشت را احساس مى‌­کند. زن خوش­بین هم به نوعى دیگر همین ضربه را مى­‌خورد؛ این زن فکر مى­‌کند که مرد همه تکیه­‌گاه اوست و تمام حمایت‌­هایى که لازم دارد را باید از او بگیرد، وقتى ببیند در زندگی واقعی که مرد هم آمیزه­‌ای است از قدرت و ضعف، متوجه مى­‌شود زندگى آن چیزى نیست که خیال می­کرده و از بهشت ذهنی‌­اش سقوط می‌­کند.

خیلی­‌ها وقتى می­‌فهمند که احتمال دارد از بهشت­‌هایى که ساخته­‌اند بیرون بیفتند، می‌­گویند که تن به ازدواجى می­‌دهند که احتمال این شکست چیزى نزدیک به صفر باشد؛ اما فرار از اینکه آگاهی در ازدواج است، تقریبا امکان ندارد. ازدواج اگر ازدواجى معمولى باشد، امکان ندارد که همسران به لحظات احساس ترس و با زندگی شدید نرسند. همیشه چیزى وجود دارد که توقعش را نداشته باشیم. نکته اینکه، چیزى حدود یک­‌سوم طلاق­‌ها در سال اول ازدواج است؛ اگر واقعیت‌­ها را ببینیم و آماده‌ی این تلنگر باشیم، می‌­توانیم ریسک بودن در این یک‌­سوم را کم کنیم.

 

تنهایى پس از شکست

وقتى از بهشت بیرون می­‌افتیم معمولا اولش به روی خودمان نمی‌­آوریم و سعی می­‌کنیم به خودمان دلداری بدهیم، احساس تنهایى به سراغمان می‌­آید و تازه دنبال مقصرها می­گردیم. از خودمان تا اطرافیان‌مان را یکی­‌یکى نشانه می­‌گیریم تا بالاخره اشتباهات را گردن یکى بیاندازیم. در این شرایط، رانده­شده احساس تلخ درماندگى و بی­‌سرپرستى پیدا می­‌کند و پرخاشگرانه حاضر نمی­‌شود از کسى کمک بگیرد.

سوال«چرا من؟» سوالى است که وقتى اتفاق بزرگى مثل مرگ عزیزى یا اتفاق خوشى در حد معجزه برایمان می‌­افتد به سراغمان می­‌آید. این سوال پشت صحنه واقعیتى که اتفاق افتاده را نشانه گرفته و می­‌خواهد از این راز سردربیاورد؛ باید قبول کنیم که همه چیز براى ما قابل فهم و درک نیست. کار کردن با کنترل از راه دور تلویزیون خیلى ساده است، با زدن یک دکمه کانال عوض می­‌کنیم. این اتفاق براى ما ساده است اما مهندسى که برق و الکترونیک خوانده، می­‌تواند بفهمد که چه کارهایى درون این کنترل انجام می­‌شود که یک کانال بالا یا پایین شود. سادگى خلقت عالم نباید باعث شود که پشت اتفاقات را هم ساده ببینیم. مهم این است که ساده‌­انگار و سطحی­‌نگر نباشیم.

 

مصائب یک خوشبین ناآگاه

آدم خوشبین ناآگاهى که بهشت را براى خودش خیلى انتزاعى تصویرسازى کرده، واقعیت را نمی‌­پذیرد؛ شروع می­‌کند به جنگیدن با زمین و زمان. به همسرش اعتراض مى­‌کند: «تو که عرضه نداشتى، چرا من را وارد زندگى خودت کردى؟» فکر می­‌کند اگر با پسرعمه‌­اش ازدواج می­کرد این شکست و نارضایتى پیش نمی‌­آمد. بدون شک این طرز بهشت ­سازى در هر ازدواجى ناموفق است و دیر یا زود به همین­جا ختم می‌­شود.

 

چه کنیم؟

وقتى رنج می‌­بریم و درد می­‌کشیم نباید این احساس ناراحتى را در خودمان از بین ببریم و بکشیم؛ سرکوفت زدن و ملامت کردن هم فایده­‌اى ندارد. در این مرحله باید بگذاریم اتفاقات راه خودشان را بروند؛ نباید از زندگى دست کشید. البته با توجه به تیپ شخصیتى آد‌‌‌م­ها، نوع سوگوارى و کنار آمدن با مساله­شان هم فرق می­‌کند.

 

به دنبال ایده‌آل از دست‌رفته

یک آدم ایده‌آلیست ناامید، وقتی رکب می­‌خورد و از بهشت می‌­افتد بیرون، فکر می­‌کند که «آدم هرچقدر ایده­ آلیست­ تر باشد، دنیای واقعی روی بدتری به او نشان خواهد داد.» این دیدگاه، یک نتیجه احساسی دارد: «ترس و بی­ اعتمادی که پیامدش انواع غفلت­ ها مثل خوشگذرانی‌­های افراطی، وقت­‌گذرانی با شغل، اعتیاد به مواد مخدر و… برای تغافل و فرار از اصل قضیه است.

رفتار دیگری که از یک آدم ایده­ آلیست ناامید سر می‌­زند، بدرفتاری با بقیه، برای ایجاد احساس بهتر و امنیت در خودشان است. یعنی اساسا بهشت ذهنش را زیر سوال می­برد و به دیگران هم القا می­‌کند که چنین چیزی از بنیان غلط است و وجود ندارد. با این روش همه چیز را پایین می‌­­آورد تا نشان دهد که برای همه همین­طور است تا درد از دست دادن و بیرون­ راندگی­‌اش از بهشت کم شود.

 

درس اخراج از بهشت را جدی بگیرید

اولین واقعیت درستی که رانده ­شده با آن مواجه می­‌شود، این است که نجات­‌دهنده‌ی بیرونی وجود ندارد؛ هر کسی مسؤول زندگی خودش است. یکی از بزرگ­ترین درس­‌هایی که اخراج از بهشت به آدم خوشبین می­‌دهد هم، این است که در زندگی واقعی«گرگ» هم وجود دارد و نباید از آنها غافل شود.

فرد با الگوی کودک، باید یاد بگیرد که درد بکشد؛ باید یاد بگیرد که به خودش بگوید: «سعی کردم و نشد»، چون اغلب همه چیز دست خود آدم نیست. باید ظرفیت تحمل ابهام را داشته باشد، باید بداند که جواب بسیاری از سوال­‌ها را نخواهد فهمید. جواب بعضی از سوال­‌ها را دیرتر می‌­فهمد و اگر تلاش کند که زودتر از وقتش بفهمد، از بهشت بیرون رانده می­‌شود! مثل این قضیه که «باید هر چیزی را سر وقتش فهمید»، مراجعه بعضی‌­ها به فالگیر و رمال برای اطلاع از آینده است. وقتی وارد این بازی بشوید، راهی ندارید جز اینکه تا آخرش با این بازی پیش بروید و با این سناریو که برایتان تعریف شده بازی کنید و کم نیاورید. کاری که ریسکش خیلی بالاست. کسی چه می­‌داند؟ شاید اگر بازی خودتان را داشته باشید و بگذارید همه چیز روند خودش را داشته باشد، آنچه که باید اتفاق بیفتد. حداقلش این است که می­‌دانید راه صاف را رفته­‌اید و بازی نخورده‌­اید.

 

هزینه­‌های بزرگ شدن را بپذیرید

مهم است که بدانیم در این رانده شدن­ ها که اتفاقا کم هم در زندگی‌مان پیش نمی‌­آید چه کنیم. باید بدانیم که همه، روزهایی داریم یا خواهیم داشت که از بهشت بیرون رانده شویم؛ پس این سوال که «چرا من؟ چرا دیگران نه؟» اساساً غلط است. اینجاها باید بدانیم که خدا دوستمان داشته و با این درد کشیدن می­‌خواهد بزرگ­مان کند. وقتی ببینیم هیچ ایده­ آل مطلقی وجود ندارد، پس دنبال شیوه­ های جدیدی از زندگی می­‌گردیم و یاد می­‌گیریم راه‌­های دیگری هم برای بقا و بهتر زندگی کردن هست. اینکه می­‌گوییم خدا دوستمان دارد که با درد کشیدن می­‌خواهد بزرگ­مان کند برای این است که وقتی از بهشت بیرون رانده می‌­شویم، دنبال یک بهشت بهتر می­‌گردیم. بهشت بهتر یعنی ایده ­آل بهتر؛ ایده ­آلی که بنا نیست مثل بهشت قدیمی باشد. همه این مراحل ممکن است بارها در زندگی ما به شکل­‌های گوناگونی ظهور کنند یا نابود شوند، اتفاق­‌هایی مثل از دست دادن والدین، ازدواج­‌های موفق یا ناموفق، تولد فرزند و قبولی در رشته‌­ای که دوستش داریم یا نداریم، همه و همه درست دست روی ایده­‌آل­‌ها می­‌گذارند و مرزشان را جلو و عقب می­‌برند و باعث می‌­شوند که یاد بگیریم جور دیگری هم زندگی کنیم. حتی یاد بگیریم که تنها هم می­‌شود زندگی کرد؛ در درجات عالی هم مسؤولیت‌­پذیری را یاد می­‌گیریم.

بعد از مواجهه با واقعیت چه می­‌کنیم؟

آدم‌­ها معمولا ناخودآگاه به یکی از این سه فاز رو می‌­آورند:

جست­وجوگری: جست­وجوگری با این سوال شروع می­شود که «چرا من؟ چرا دیگران نه؟» و می­گردد دنبال اینکه چه کاری کرده بوده که مستحق چنین جزایی است؟ چه اشتباهی در گذشته کرده که امروز پایش را می­خورد. در صورتی که اتفاقات عالم آنقدر پیچیده و لایه‌­لایه است که هرکسی نمی­تواند به این راحتی‌­ها سر از کار کائنات و قضا و قدر دربیاورد. این قضیه با یک مثال روشن­تر می­شود؛ یک نفر صبح که از خانه بیرون می­رود، توی ماشین کمربند ایمنی‌­اش را می­­بندد. اما بعدازظهر که به خانه برمی­گردد تصادف می­کند. انسان با تیپ خوشبین می­گوید که خوب شد کمربند را بستم وگرنه الان به جای اینکه روی دستم خراش بیفتد، سرم آن طرف خیابان داشت قل می­خورد. درصورتی که توجه کردن به تنها یک عامل، ساده ­انگاری است.

دهندگی: در اینجا رانده­ شده ­ها می­ترسند که مبادا دیگران هم چوب ایده‌آل­‌هایشان را بخورند، می­روند و نقش ناجی را بازی می­کنند. خود را در موقعیت نجات دهنده قرار می­دهند تا ضربه‌­ای که خوردند را جبران کنند.

جنگجویی: کسی هم که جنگجویی را برمی­گزیند، با زمین و زمان بنای ناسازگاری می­گذارد؛ مدام غر می­زند و نق نق می­کند. از همه کس و همه چیز ایراد می­گیرد و به خودش فرصت نمی­دهد که آرکتایپ بالغش تصمیم بگیرد، در این حالت آرکتایپ کودکش درد می­کشد و احساس ناامنی می­کند.

آنچه نهایتا باید به­ آن برسیم …

بیرون رانده شدن از بهشت رنجی است که همه آنهایی که ایده ­آل خودشان را از دست رفته دیده­‌اند با آن مواجه می­شوند، پس سئوالات « چرا من؟» را باید زودتر تمام کرد. اما می­تواند این پیام ناخودآگاه را بدهد که «این نحوه زندگی مال تو نیست.» رنج می­تواند با قدرت کاذبی که دارد زندگی ما را بخواباند و فلج کند. در بدترین حالت که گاهی حتی امیدی برای گذر از این دوره رنج نیست، باز باید بتوانیم و بخواهیم که از این رنج خودمان را نجات بدهیم و گذشته را رها کنیم، باید با الان‌مان کنار بیاییم و یاد بگیریم که با رنج های آینده هم کنار بیاییم. حتما بر غم‌­ها و رنج‌­ها باید سوگواری کرد ولی به اندازه. پس از سوگواری باید بتوانیم از آنها خداحافظی کنیم چون خداحافظی نکردن از آنها، آنها را تا همیشه کنارمان نگه می­دارد. برای آینده باید جشن گرفت و روزهای بهتر ساخت.

👈 در همین رابطه پیشنهاد می‌شود: در جست‌جوی خویشتن