نوشته‌ها

پرسش: ۲۸ سالمه و مشغول تحصیلاتی عالی هستم. چند سالیست که با دختری مرتبطم ۳۱ ساله با تحصیلات و موقعیت کاری بهتر از خودم ( شرکتی موفق دارد) که درباره رابطه‌مون حرف‌های ضد و نقیض میزند . از طرفی می‌گوید عاشقم نیست از طرفی خواستگارهای خیلی خوبش را پس میزند. من درگیری‌های خانوادگی داشته‌ام از کودکی که باعث می‌شود از ازدواج پرهیز داشته باشم از سویی این دختر را دوست دارم اما نمیدانم پا پیش بگذارم یا نه. دوست دارم حامی خانواده‌ام نیز باشم و الان شرایط مالی و کاری و خانوادگیم به ازدواج نمیخوره و جرات ازدواج ندارم!
پاسخ دکتر شیری:
سلام من را پذیرا باشید
۱- خیلی به ظاهر حرف‌های این دختر خانم اعتماد نکن چون واضحه که از کمی رازآلود بودن و غیر قابل پیش بینی بودن لذت میبره به همین خاطر پیام‌های متناقضی برایت میفرستد: هم دوست داشتن هم زیاد نداشتن در حالیکه دوستت دارد، حسابی هم گرفتارت است و این را از انتخابهایش، حمایت‌های خوبش میتوان فهمید. او در سنی است که بلاتکلیفی برایش سم است و بی‌تصمیمی شما میتواند او را سرخورده کند. جنس زنانه دنبال صراحت و قاطعیت و مسوولیت پذیری مردانه است و اگر رفتارتان دخترانه باشد یعنی پذیرش و تسلیم و قاطعیتهای مقطعی تکانشی داشته باشید او را از دست میدهید.
۲- دستاوردهای تو از او کمتر است و این معنای خوبی ندارد. ممکن است اوائل زندگی خیلی نقش شوهری را نتوانی در خودت پیدا کنی ولی همانطور که نوشته اید، نقاط ضعف شما در او مبدل به نقطه قدرت شده است. این فی نفسه زمانی خطرناک میشود که شما رشدهای لازم را انجام ندهید.
۳- اختلاف سنی که نوشته اید من را نگران نمیکند زیرا ثبات بهتری را نوید میدهد.
۴- وقتی میخواهیم ازدواج کنیم، باید تکلیف یک رابطه خیلی مهم را در زندگی خود تعیین کنیم: رابطه با خانواده خود و خانواده همسر. شما سختیهایی کشیده اید که هضمش برای غیر شما سخت خواهد بود، با شرحش برای همسرتان فقط توقعتان بالاتر میرود که او درکی عمیق تر داشته باشد پس در این مورد خویشتن داری کنید. حمایت از مادرتان بخشی از زندگی شماست و بیشتر بخش مهمی از سفر زندگی یک زن خواهد بود. هر زنی اگر به جای اینکه جنگهای به موقع زندگی خویش را در پیش بگیرد ، همه جنگهایش را در مادری کردن فرضا ، هدایت کند ممکن است مادری بشود متوقع که فرزندانی بدهکار تربیت کند با بندناف نبریده! یعنی دختر و پسرش همیشه از اینکه لذتهایی فردی تجربه کنند عمیقا وجدان دردهایی دارد زیرا مادر از این تجربیات محروم بوده است.در این صورت ما با رابطه ای آسیب خورده مبتنی بر رنجش روبرو میشویم. من فکر میکنم با سایر برادران و خواهرانت باید از الان شبکه حمایتی معقول و نه وسواسی نسبت به خانواده تشکیل دهید و بروید خوشبختی را تجربه کنید.

 

👈 آموزش‌ غیرحضوری ازدواج مثبت ۳۶۰ (با تدریس دکتر شیری):

بسته ازدواج مثبت 360

 

✍ پرسش:

سلام آقای دکتر شیری عزیز به نظر شما دختری که دهه‌ی سوم زندگیشو داره میگذرونه اشتباهه وقتی با شخصی آشنا میشه از ابتدا بگه نیتش از برقراری رابطه چی هست و دنبال یک رابطه‌ی دوستی بی‌هدف نیست؟ من دچار مشکل شدم چون به هرکسی گفتم واکنش منفی داشته! واقعاً روش درست کدومه؟ اینکه رابطه رو ادامه بدیم بدون زمان مشخص تا مشخص بشه به کدوم سمت میره یا نه؟

 

🎧 پاسخ صوتی دکتر شیری:

👈 آموزش‌ غیرحضوری مرتبط:

بسته ازدواج مثبت 360

 

دیگه از کسى خوشم نمیاد!

هرگز نامه نگارى جاى مراجعه به مشاور و مطالعه ی کتاب های مفید را نمی گیرد. با این وجود، در این نوشتار به گونه ای به یک سوال پاسخ داده ایم که شخص سوال کننده و شما بتوانید با شبیه سازى این دیالوگ فرضى نوشتارى، از بخش خردمند درونى خودتان در پاسخ به موارد مشابه استفاده کنید.

✍️دختری ۲۷ ساله هستم (یعنى سن ازدواج یک دختر تحصیل کرده در ایران) شش هفت سال پیش وقتى که تازه دانشگاه رفته بودم یکى از بچه های خیلى خوب و مثبت عاشقم شد اما من دوستش نداشتم. سه سالى طول کشید تا من هم به او علاقه مند شدم.

👈 (یعنى در آن سن این دختر خانم هوش عاطفى خوبى نداشته. الگوهاى برخوردش با غریبه ها با ترس و انزوا بوده وگرنه دلیلى نداشته این قدر دیر نسبت به ابراز علاقه یک نفر واکنش نشان بدهد که تکلیفش معلوم بشود و برود دنبال زندگی اش. شاید هم ترس یا نگرانى زیادى داشته و به همین خاطر نقاب «دختر بى اعتنا» میزده است)

✍️ درنهایت دو سال پیش که خواستیم ازدواج کنیم، پدر و مادرش مخالفت کردند و او هم کارى نکرد.

👈 (او انتظار داشته که طرف به خاطر عشقشان بجنگد و حتی به این دلیل فکر می کند به او خیانت شده! درحالیکه به همین راحتى نمى توان درباره نجنگیدن آن پسر قضاوت کرد. پسری که به قول خودش «بچه مثبت» بوده؛ یعنى استقلال روانى لازم را از خانواده اش نداشته که احتمالا بخواهد در برابر آنها در دفاع از انتخابش دست به استدلال بزند و بحث کند. شاید هم خانواده ی پسر مطمئن نبوده اند که پسرشان صلاحیت پذیرفتن مسئولیتى به نام ازدواج را دارد یا نه و نخواسته اند دختری را بدبخت کنند اما مى شود همین جا حدس زد که وقتى نویسنده ی نامه به این سرعت با عقب نشینى طرف مقابلش، قافیه را باخته، احتمالا اعتماد به نفسش هم پایین است؛ یعنى به راحتى با یک پس زده شدن یا نه شنیدن، فکر می کند خانواده پسر به خاطر کیستى او لزوما با این ازدواج موافقت نکرده اند. نمی گویم مثل این رفتارها با دختر خانم ها نمی شود. اما اینکه کسی بى برو برگشت، بدترین گزینه را درباره خودش فکر کند، می شود حدس زد که احتمالا این دختر خانم «اعتماد به نفس قرضى» داشته باشد)

✍️ رابطه ی ما که رابطه ی اول و آخر من هم بود تمام شد؛ خیلى راحت! طرف هم گذاشت رفت. اما من نتوانستم ولش کنم و تمام این مدت یکطرفه مُصر به حفظ رابطه بودم. خیلى پافشارى کردم و فکر می کنم خودم را حسابى از چشمش انداختم.

👈 (وقتى یکى ما را کنار مى گذارد، بعضى هایمان احساس خوب نبودن شدیدى را تجربه مى کنیم و این خوب نبودن را بدجورى در زندگى بروز می دهیم گاهی با اصرارهاى بیهوده و آویزان شدن عاطفی)

✍️ حالا می دانم که او دیگر علاقه اى به من ندارد و فکر کنم حتی ازدواج کرده؛ می دانید که پسرها این جورى هستند.

👈(تعمیم دادن تجربه ناموفق خود از یک مرد به همه مردان ناشى از ناپختگى این دختر خانم است زیرا ایشان با این مکانیسم روانى و به شکل ناخودآگاه دیگران را مقصر جلوه دادن و بازى قربانى راه انداختن، سعی می کند درد «از دست دادن شخص مورد علاقه اش» را کمتر کند. به این شکل که پیش خودش بگوید «همه ی مردها این جوری اند و هر کارى هم مى کردم باز آخرش همین مى شد» این طورى بى عرضگی خود یا خطاهاى خود را نمى بیند. او احتمالا هیچ وقت نمى تواند عشق یک مرد شایسته را درک کند. حواستان باشد من منکر وجود بعضى مردان شکارچى نیستم اما بازی هاى پنهان روانى را نباید نادیده گرفت)

✍️ اما من رها نمی شوم. واقعا دارم اذیت می شوم. روى بقیه ی زندگى ام هم تاثیر منفى گذاشته. کلافه ام. از کسى هم دیگه خوشم نمی آید . از او هم گله دارم.

👈 (خشم های به جا مانده بعد از سه سال خودخورى و منتظر نشستن و هیچ اتفاقى نیفتادن باعث می شود او از دست خودش و کل هستى کلافه بشود که: پس چرا طرف به سزاى عملش نمى رسد؟ چرا با وجود اینکه دوستانم گفتند می رود بقیه را می بیند و می فهمد تو چه گنجى بودى، هیچ وقت نفهمید این را؟ به این ترتیب، ارتباط او با واقعیت کمکم قطع می شود. واقعیت احتمالا این است که او نتوانسته باشخص مورد علاقه اش ازدواج کند و زیر بارش مانده است. او باید سهم خود و بى تجربگى هایش را بپذیرد. خودش را ببخشد و احتمال بدهد آن آقا هم دلایلش براى زندگى خودش خیلى بى ربط نبوده اند. در این صورت دیگر این دختر، این دست تجربیات را جذب زندگى خودش نمى کند. از طرفی باید بدون عقده از همه مردها به زندگى برگردد و اجازه دهد یک مرد شایسته در چهارچوب واقعیت هاى زندگى به سمت او بیاید. براى رهایى از این خودکم بینى باید در زمینه کار و مهارت هاى فردى و حوزه های مطالعاتى و حلقه های ارتباطى پویا تر شود تا به این راحتى از درون نشکند. من قویا معتقدم با وجود محدودیت هایى که همه در زندگی مان داریم، باز هم می توانیم مثل بازنده ها زندگى نکنیم)

در همین رابطه پیشنهاد می شود: آموزش غیرحضوری رابطه عاطفی بهتر