این رفیق ما خیلى رو خودش کار کرده بود و واسه خودش کسى شده بود و از نظر کارى روان‌درمانگر محبوب و موفقى بود؛ خرج خونه پدر و مادرش را می‌داد، ولی باباش که تقریبا هیچ دستاورد خاصى نداشت راه براه یه زخمی می‌زد به این بنده خدا که:

“نمی‌دونم واسه چى مردم میان حرف‌هاى تو را گوش میدن؟ پولشون اضافیه؟”
بزرگوار!
این اعتماد به نفس بادکنکیت تو حلق ما؛
یرقان نمی‌گیرى اگه سالى یه بار به این آدم بگى بهت افتخار می‌کنم… فکر می‌کنى چون بچه‌هات را تشنه این تایید خانواده نگه داشتى، مدال افتخار می‌گیرى؟

کم‌کم هوا خنک داره میشه و لباس‌ها گرم‌تر
من این شانس را در جوانى‌ام داشتم که بفهمم زیبایی فقط در بهار سبز و تابستان پر از شر و شور نیست؛
پاییز، زیبایی‌هایی دارد ژرف و عمیق که تو شلوغ‌بازى قابل رصد نیست،
خلوت‌هاى عمر در میانسالى فرصتی است براى صیادى مرواریدهایی که تو عمق اقیانوس زندگى قرار دارند؛ به همسن و سالهام می‌گویم درسته بعضى چیزهاى جوانیم رفته ولى حسرتى آنچنانى بر دلم نمانده
مدت‌هاست به اکثر پروژه‌هاى خوب پیشنهادى، نه می‌گویم و به دیگران مورد اطمینانم می‌سپارم، تصورم نبوده در دهه پنجم عمر، اوضاع دنیا و سرزمینم اینگونه بشود،
نهایتش دردى بکاهیم و امیدى را نگذاریم خاموش شود، اینها بسه برام

دیشب که پرسپولیس به الدحیل قطر باخت، گزارش بازی توجهم را جلب کرد.

شکایت و شکوه بود از فیفا و فدراسیون آسیا و وقت‌کشی و …
زمان جنگ هم فضاهای ورزشی ما و تحلیل‌ها و مطبوعات ورزشی، اکثرا از جنس بازی قربانی بود؛
اون روزهای بچگی، چقدر به عنوان یک پرسپولیسی تیر غصه می‌خوردم برای حق‌کشی در حق تیمم که عمدتا وهم تزریقی بود؛
من که سال‌هاست از فوتبال کشیده‌ام بیرون ولی رنج می‌برم که به جای رشد منطقی ورزش (مدل بالغانه آلمانی) اکثرا دنبال حواشی هستیم.
وقتی نخواهیم مسوولیت کاستی‌های خود را بپذیریم، دنبال جلاد نشان دادن بیرون از خود می‌گردیم.
سال‌ها مثلث کارپمن درس دادم تا بازی قربانی کمتر بشه… میشه؟
پ ن
من اینقدر تو کودکیم عکس فوتبال جمع می‌کردم که کل ورزشی‌فروشی‌های منیریه می‌شناختنم؛ تو تمرین تیم‌ها می‌رفتیم به عشق دیدن علی پروین که یه توپ شوت کنه واسه ما عشاق؛ امضای اکثر بازیکن‌های پرسپولیس را داشتم؛ بعدها ناگهان فوتبال را کنار گذاشتم؛ احساس کردم توش فساد زیادیه؛ ما عشاق همه سرکاریم.
بعدها وقتی فهمیدم دختران زیادی هستند که دوست دارند ولی بی‌دلیل نمی‌توانند استادیوم بروند، لذت استادیوم رفتن را هم گذاشتم کنار، الان شاید اگر تماشاچی راه بدهند پسرم را یکبار ببرم تجربه کنه… تو‌ خونه گاهی می‌شینیم بازی می‌بینیم و بعدش با هم فوتبال بازی می‌کنیم…
اون عشق دیگه در سر نیست،
جاش سر کچله😂

ظرفی که می‌شکنه معمولا می‌ندازند دور،

سنتی ژاپنی هست که با رگه‌هایی از طلا کاسه را ترمیم می‌کند؛
با زخمت درسته بی‌ارزش می‌شوی،
ولی با شفای زخمت کیمیاگری می‌کنی،
آدم بهتری می‌شوی،
از زخمت، شفایت شروع می‌شود و می‌توانی بقیه را هم شفا دهی.
رابطه عاطفی‌ات که ترک برداشت، یهو ولش نکن، تلاشتان را بکنید ترمیمش کنید تا کیمیاگری رخ دهد.

#kintsugi

روزها ادب بهتره، ولی شب‌ها انگار ‌میطلبه فحاشی انتلکتویٔل کنی
من فکر می‌کنم همه‌مون یکی داریم از جنس این پستی که گذاشتم:
پشت سر نامرد و تو رو، تریپ رفیق دلسوز
پ ن:
قبل از اینکه بعضی‌ها تحلیل کنند ما به دلایل پیچیده این متن را گذاشتیم، عرض شود:
پشت پرده دان اینستا که سلطان کشف رمزی!
عمه‌یِ ایکیوسان!
درست حدس زدی👌
این پست تبلیغاتی است، رفیقم مرکز تصویربرداری پزشکی راه انداخته و منم دیدم مشتری بالقوه زیاد داره؛ نیم میلیون یورو ٣٢ تومانى اسکناس گرفتم براش پست برم… آره قشنگم… آره باهوش نانازم
پ ن ۲
یه زمانی «توییتر» می‌رفتیم که ملت تو وایبر بودند… اینستا خرابمون کرد حاجی😉
پ ن ۳
بچه‌های پزشکی نصفه شبی خوب کامنت سوسکی میان شیطونا… نگفته بودید زیادیم 🤗 موزمارها
پ‌ن ۴
دوستانی که حس می‌کنند باید تذکر ادب و اخلاق بدهند، به نظرم وقتشه بفهمند سه‌گانه طنز، هجو، هزل بخش‌های رسمی ادبیات فارسی‌اند و اگر جناب سعدی را اندکی در ادبیات این سرزمین قبول دارید یا جناب مو‌لوی را، بدانید و آگاه باشید که این بزرگواران هم دستی عظیم در این وادی دارند.

با آقام وقت اینترنتی گرفتیم و رفتیم مرکز تعویض پلاک اتحاد، نظم و بهداشت مجموعه برایم جالب بود و حس کردم باید از ریاست مرکز تشکر کنم؛ دفترشان بسته بود و از پرسنل سراغشون را گرفتم؛ گفتند تو خود محوطه می‌چرخد نظارت می‌کند به کار پرسنل و راه افتادن مسایٔل مردم.
تا با چشمان خودم ندیدم باورم نشد؛ یک آقای تقریبا ۵۰ ساله، ماسک زده داشت وسط محوطه به ماشین‌ها فرمون میداد راحت‌تر خارج بشوند از پارکینگ؛ همون وسط نامه امضا می‌کرد، رفع و رجوع می‌کرد سوالات ملت را… تازه فهمیدم خود فرمانده است که مجمو‌عه اینقدر پویا و زنده است زیرا سرهنگ کاملا متعهد است کار ملت راه بیفته
تشکر از شماهایی که اینقدر وظیفه شناسید.
مخلص
پ ن: فهمیدم فقط که سرهنگ آزاد اسم اون مرد بزرگواره
#مردمان_خوب_این_دیار

نشسته بودیم سر میز شام با تعدادی از رفقای خوب که ازشون پرسیدم:
– به چشم زخم اعتقاد دارید؟
اکثرا گفتند بله و از تجربیات خویش گفتند؛ خودم هم یاد خاطراتی افتادم که ذکرش خنده‌دار بود؛ چهل سال قبل ‌یک خانم بود دوست مامانم به اسم خانم شیرازی که تپل و موفرفری بود و مامانم می‌گفت این چشماش شوره! تو عالم بچگی که درک کلامی خاصی نداشتیم تا اینکه فهمیدم هر بار قربون صدقه من میره، شب بیمارستان اطفالم و به قاعده پاولوف گوشی دستم اومد شورچشمی یعنی چه (بماند که شنیده بودم اگر تکه‌ای از اشیای طرف را بسوزونی، باطل‌السحره و کم مونده بود کل کفش خانومه را یک بار که اومده بود خونمون، آتش زدم تقریبا😂)
القصه، سوال مهمتر دیشب این بود که خیلی‌ها از ترس چشم خوردن، از خیلی از لذت‌های زندگی خود را محروم کرده‌اند! آیا این شیوه درستی است؟ مرز خرافه و واقعیتش کجاست؟
حسابداری که سال‌ها زحمت کشیده، نره ماشین دلخواهش را بخره سر این ترس؟ این ترس را چه کنه؟
ماشینه را خرید، خروس سر ببره بزنه خونش را به پلاک ماشین؟ (طرف یه جور خون زده بود به پلاک هیلمن گفتیم خب بابا… تو هم تریپ بنتلی دیگه برندار😂)
نظرتان چیست؟
تجربه‌تان چیست؟
توصیه‌تان چیست؟
پ ن
وسط اون صحبت یک لیوان و یک پیش دستی هم به فاصله نیم ساعت پودر شدند… miss u🤗
پ ن ۲
من خودم “مو ” داشتم تا کمر؛ تو اینستا عکس می‌گذاشتم، به نظرم چشم خوردم یه هوا کم تُنُک شد😂 تو پست‌هاى اولم هست؛ مردشى برو ٧٧٠٠ پست قبل‌تر😈
پ ن ٣
یک دوستى ٣٠ ثانیه بعد از انتشار نوشته دایرکت زد که توصیه را با سین نوشته‌اى و درستش کردم؛ دیدم ده نفر باهوش بامعرفت کار درست فهمیده نکته‌یاب که به طرفه‌العینى نکات یک متن را ادراک می‌کنند، همگى تذکر هوشمندانه دادند مبنى بر اصلاح غلط املایی؛ خدا سایه شما عیب‌یاب‌ها را از سر این کشور برنداره و البته که دم آدم‌هاى بامعرفت گرم که عیب آدم را میان درِگوش آدم میگن…

بهش قول داده بودم شکستگی انگشت پام که بهتر بشه، میریم کوه؛
صبح بهش گفتم که امشب می‌زنیم بالا،
از غروب ذوق داشت و هی لباس عوض می‌کرد و کو‌له پشتی پر می‌کرد.
ساعت ۱.۵ صبح رفتیم بالا،
به مدد نور لطیف ماه کامل، یاد گرفت قدم‌های کوچک و محکم برداره،
حدس زده بودم اول راه بگه برگردیم ولی یهویی صدای سگ‌ها و جیرجیرک‌ها را که شنید گفت هیجان زده‌ام.
-یعنی چی؟
-بریم تا بالای بالا
تو مسیر چند نفری برمی‌گشتند؛ سلام و احوالپرسی و ادامه مسیر… شوخی شوخی رفتیم تا اولین ایستگاه؛ آخرین باری که این مسیر را بالا آمده بودم، سی و دو‌ سال قبل بود! اون بالا بهش تبریک گفتم؛
– بابا به نظرت آماده‌ام بریم کوه آتشفشان (دماوند) ؟؟؟
-نه هنوز😳
چند دقیقه بعد
-بابا میشه یک تیم مردونه از دوستام (امیرکیان و رادین) بیارم کوه ؟
من: مردونه؟ !!!😳

تنها کاری که از دستمون بر میاد اینه که خاطرات درست و خوب برای فرزندانمون ایجاد کنیم،
درسته بهشون مرز نشون می‌دهیم ولی نگذاریم دلشون بگیره
بچه بودم غروب فردای روزهای برفی این شهر ما میشد ماتم؛ برف‌های یخ زده گلی،
پیکان‌های فکستنى زنجیر چرخ زده،
هیلمن‌های رنگ و رو رفته‌،
تصاویر سیاه و سفید و مبهم کودکى،
غم و بی‌حوصلگى خونه‌ها با شیشه‌هاى چسب ضربدرى،
به همین خاطر، اکثرا تلاشم اینه تصاویرى که میکاره تو ذهنش، غنى باشه.

اواخر بهمن ۹۸ بود،
اصفهان بودیم جهت دو روز کلاس با مردم نازنین،
تو بینابین کلاس‌ها فرصتی شد که تو محله‌های قدیمی‌تر و غیرتوریستی‌تر سری بزنیم؛ یک شب هم رفتیم منزل ملک‌التجار و‌ نشستیم به درس گرفتن از زندگی عجیب پدر و پسر و خانه بزرگی که ماه‌های محرم، محل عزاداری مردم است؛
محسن آقای ناظر دید من از این جا قندی و سینی کوچیکا دوست دارم، برام دوازده تا گرفت،
جون‌ میده میزبان رفقاى جان باشى یا بعد از دعا و‌ مجلس امام حسین، بگذاری جلو مهمونها که صفا کنند…

هر سال خانومم با دوستانمون نذر داشتند یه قابلمه فرنی درست کنند واسه مردم، کودکان کار، در و همسایه؛ بالا سر دیگ کوچکشان دعایی می‌خواندند و چه میدونم، حتما برای گشایش زندگی مردم عشق‌ها روانه شیر و گلاب می‌کردند؛ امسال نشد؛ سلامت مردم مهمتره، دعا سرجاشه

امسال هم یکسری دوباره به خلق تله دو قطبی کردن «مردم شمال رفته – مردم عزادار» دست زدند تا ملت به جان هم بیفتند؛ انگار نمی‌خواهیم دست برداریم از سرک کشیدن تو کار خلق‌الله؛
یکی عاشقه، رعایت هم میکنه، عزاداریش را میکنه،
یکی هم رفته ییلاق داره برای جان خسته خودش و خانواده‌اش، دمی استراحت میکنه که با انرژی بهتر خیرش به من و تو برسه؛ ایشالا که سلامت کسى را اونجا به خطر نیندازند و رعایت کامل کنند؛

چه فایده من با “حسین گفتنم”، دیگری با نگفتنش، عمرمان را تباه کنیم؟
مهم این است این چند صباح، بارمان سنگین نشود؛ رنجی بکاهیم و زیباتر زندگی کنیم

می‌خواهم روز عاشورا دو کلام حرف دل بزنم (لایو) ساعت دو‌ و‌نیم بعد از ظهر؛
نوزده ساله برای زندگی بهتر مردمان این سرزمین؛ نوشته‌ام، گفته‌ام، معتقدم کسانی هستند در این سرزمین و خارج این دیار که می‌خواهند متفاوت به این مرد، به حسین (ع) بیندیشند و احتمالا حرف‌های من ناچیز را متواضعانه و از سر لطف گوش کنند؛

لایو اینستا، یکشنبه عاشورا ساعت ۱۴:۳۰،
قدم سر چشمانم بگذارید،
قلم کاغذ، چای دم کشیده نعنا هم ور دستتون باشه
بقیه را هم اگر خبر کنید، با استورى یا منشن، زهى سعادت ما
یا حق

پ ن:

شعر بانو هما میرافشار و صدای مرحوم ایرج بسطامی دیشبِ مرا غنی ساخت
گل پونه‌ها
من مانده‌ام، تنهای تنها… من مانده‌ام تنها، میان سیل غم‌ها…
حبیبم…
سیل غم‌ها…

مجلس ترک‌ها را دوست دارم؛

تا‌‌ یادم ‌میاد، یک سینه سوخته وامیستاد رو به جمعیت و شعر می‌خوند و می‌گریست؛
موقع سخنرانی ایمان و توانگری کتاب به دست رو به مردم وامیستادم و حرف میزدم،
خلاصه حرف‌های این نوزده سال سخنرانی:
-امام یعنی انسان کامل؛ یعنی کسی که با دیدنش باید راه کامل‌تر شدن خویش را امیدوارانه طی کنیم. یعنی باید اهل «پیمودن» باشی؛ جزو تعطیل‌ها و نشسته‌ها و واداده‌های زندگی نباشی؛ وقتی اهل پیمودن باشی اونوقت ستاره قطبی در شب بدردت میخوره و بالنجم هم یهتدون؛ واسه آدم بخور و بخواب، ستاره قطبی چیه؟!
-در ستاره گیر نکن، مسیرت را پیدا کن و برو (استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک = برای سفرت آماده شو و توشه راهت را قبل از مرگت فراهم آور)
-امام، کسی نیست که خودش هدف باشد، هدف ایشان موحد شدن آدمیان است؛ او فریاد زده:
لا موثر فی الوجود الا الله؛ مراقب باش دچار غلو و تعصب نشوی.
-اقوام دیگر هم نقاط مرجع خویش را دارند؛ فقط تو نیستی که دنبال رشدی؛ بقیه هم به زبان‌های خود، خدا را می‌پرستند.
مثال: وقتی داریم مسافرت می‌رویم مهم این است ماشینی مطمیٔن سوار بشویم؛ وقتی سوار بنز شدی لازمه به بقیه اتومبیل‌های جاده هم احترام بگذاری و راه بدی و اخلاق رانندگی رعایت کنی (به سایر بندگان خدا احترام بگذار اگر حتی فکر می‌کنی بهترین دین را بلدی)
– عاشورا و آیینش بناست به «زندگی کردن» صحیح ما بینجامد، این آیین مثل چهارشنبه‌سوری و هالووین و ولنتاین نیست که دورهم باشیم و شبش نخود نخود! آخر این مراسم من باید قشنگ‌تر زندگی کنم، کمتر اهل خرافه و تخیلات بیهوده باشم، خیرم به ملت بیشتر برسه
جسارت کردم