نوشتهها
چنان است که انگار میدانم مغزم زودتر از وقتش،
خاموش خواهد شد؛
تو بگو ترس از میراث حافظه دردکشیده مادر،
یا دیدن آدرس گمکردنهاى پدر و در خود فرو ریختن از دیدن ترکهاى امپراتورى والدین
عادتى دارم؛
هر صبح به چشمانم میگویم: کدام زیباییهاست که مرا بدان میهمان خواهید کرد؟
لبخند کدام نوزاد
صورت قرمز شده دخترک کدام ایل،
هیجان فشرده کدام دریاى آبى و کدام کویر طلایى را بر من خواهید تابید؟
به گوشهایم میگویم:
ضرب آهنگ باران روى ناودان کدام سقف شیروونى را بناست امشب بشنویم؟
کمانچه کدام دخترک هنرمند قلبمان را پاره خواهد کرد؟
حنجره ماهورخوانِ کدام مرد قبیله جانمان را آتش خواهد زد؟
به دستانم میگویم دست چه کسى را خواهى گرفت که
بر زمینش کوفتهاند و تویى که او را به اوج باز خواهى گرداند؟
از اینکه گرماى دستانم، خشکیدگى دستان مادرم را با قوطى کرم سورمهاى نیوه آ نرم میکند، میفهمم جاى درستى از عمرم ایستادهام؛
رنجیده و راضى
این دستان عجب معجزهها که نمیکنند…
من همینگونه با سلولهایم مغازله میکنم پیش از اینکه باد حافظهام را بشوید،
من به این لحظه دل بستهام و فردا را هرچه باداباد
علیرضا
———-
عکس از کمبریج است،
کارت پستالهایى که براى کسانى میفرستم که نمیشناسمشان ولى قلبم برایشان گرم است.
نور دیدگانم؛
مردم زمان زیادى را تلف میکنند به امید ” لحظه درست” انجام یک کار؛
آوازى را که باید با همون صداى متوسطت بخوانى، بخوان
زندگى مسابقه ایکس فاکتور نیست و بقیه هم همایون شجریان نیستند.
تو لیاقت دارى چهچهه بزنى و از ته دل خوشحال باشى که صدایى در سینهات دارى
و رویایى در سر.
دستى را که باید گرم در دستانت بگیرى، امروز بفشار.
عزیزکم؛ کجا تضمینى دارد انسان در زمین که فردا دستان خودش و محبوبش سرد نگردند؟
قشنگ روزگارم،
اگر عذرخواهى درستت را امروز کنى، انسان عظیمترى میگردى؛ معلوم نیست فردا دیر نباشد.
امیدوارم تا روزى که این نوشتهها را میخوانى، قدرى رنج سالم کشیده باشى که ارزش این کلمات را بفهمى.
ما تو را طورى بزرگ نمیکنیم که دردهاى زندگى را نفهمى.
سرور جانم
درد بیدردى دوایش آتش است.
#دکترشیری
👈 در همین رابطه پیشنهاد می شود:
از پارکینگ فروشگاه شهروند بیهقى که میایید بیرون، یک خانم پیر شیرین کلام مودب هست که دستفروشى میکند و یک چشمش هم نابینا شده؛ سالهاست با هم دمخوریم و علیرغم گرفتاریهاى جسمانى شدیدش، به خاطر نوههاش میره سر کار؛ چند وقت پیش بهم گفت دلم میخواهد یک هدیه ازام قبول کنى، منم گفتم حتما و یک کیسه و سفیدآب برداشتم؛ خودش یک کیسه تو تصویر را گذاشت و خندید و گفت:
اونایى که کسى را ندارند پشتشون را کیسه بکشه، از اینا بدردشون میخوره که خودشون پشتشون را کیسه بکشند. اومدم بگم من احتمالا لازم ندارم دیدم دور از مردیه اشتیاقش را کور کنم.
اسمش را گفت کیسه تنهایى
خواستم بگم دمتون گرم هواى بیکسان را دارید.
بیهقى تهرون رفتید تو سرما و گرما نشسته این پیرزن باشرفپ ن: تو بارون دستفروشهاى خیابانى بیکار میشوند.