🔶 داشت به این فکر میکرد که چرا زنگ نزده طرف … مثل خوره به جونش افتاده بود که نکنه یکی دیگه تو زندگی طرفش اومده که او داره کم کم محو میشه. خیلی تقلا کرده بود دوران طلایی رابطه را بازسازی کند … بقدری کتاب و مقاله خونده بود که حسابی گیج شده بود چه غلطی باید بکند … طرف حتی یه تماس ساده را نیز کم کم دریغ میکرد … دیگه گند این رابطه در اومده بود که واسه یه تماس ساده میبایست گدایی میکرد.
از درس و زندگیش افتاده بود … مدتها بود که درست و حسابی متوجه اطرافیانش و بابا و مادرش نبود … خیلی وقت بود که همه زندگیش شده بود رابطه اش، رابطه ای که تا همین چند وقت قبل قشنگ ترین اتفاق بود.
🔶 مادرش ظاهرا تو ۳ ماه گذشته لاغر شده بود و او نفهمیده بود. خاله کوچیکه مادر را برد دکتر و در بررسیها معلوم شد که یک توده مشکوک در غده تیروئید مادر حضور دارد و تصمیم اطبا بر این بود که نمونه برداری سوزنی FNA کنند.
وقتی این را فهمید نفسش بند آمده بود که اگر نتیجه تست بدخیمی باشد چه خاکی به سرش کند؟ یک هفته ای گذشت تا نتیجه تست ها آماده شود. تو یه هفته گذشته اصلا به یادش نیومد که طرفش تماسی نگرفته … انگاری محو شده بود نبودنش، دلش میخواست با “او” نیز صحبت کند و درد و دل کند و نوازشی بگیرد اما انگاری در زندگی مسائلی هست که میتواند مهمترین مسائل فعلی تو را به راحتی بی اهمیت کند.
سختی اتفاقات زندگی نسبی است و درست به همین دلیل است که نباید به خاطر یه چیز نسبی تصمیم خیلی قطعی گرفت.
🔶 نتیجه FNA نورمال بود … طرف هم بعد دو هفته آفتابی شد و ضمن عذرخواهی توضیح داد که … گوش کرد … برنیاشفت … چیزی نگفت … به شکل حیرت آوری آرام بود … میدانست چیزهای مهمتری در زندگیش هست …