هفت هزار مطلب در این سالها گذاشتم در این صفحه، هر روز دو سه تا… کلی رفیق نادیده دارم بینتون،
حتما عدهای هم دل خوشی ندارند ازم… ولی درد مشترک که بیاید، همه یک سرنوشت پیدا میکنیم
این روزها که سقوط تدریجی اقتصاد میهن را میبینم، دست و پا میزنم به اطرافیانم، همکاران و دور و وریهام کمک کنم چگونه دوام بیاورند و سرمایههای خویش را حفظ کنند؛ ولی در خلوتم عجیب بهم ریختهام؛ بحث نابرابری اقتصادی نیست که همیشه بوده؛
ماجرا اینست که سقوط ارزش پول ملی، تحریمها، دشمنی اجنبی، کورونا، اخبار چین و نطنز و دیدن ترس مردم (قبلا طمع بود ولی الان وحشته) جانم را خراش داده؛
از اونور دشمنی و حسادت و زیرآبزنی بعضیها را علیه خودم میبینم و در حیرتم از حجم نافهمی ایشان، اینها روی هم جمع میشود و مرا به فکر فرو میبرد که چگونه میتوانیم اهل گرمی و روشنی بمانیم؟
طرف میگفت چرا ماندهای؟
گفتم آقا اینجا خاک منه،
ریشه منه،
بلد نیستم دلم آتش نگیره از دیدن رنج قبیله (با صدای خسروشکیبایى هامون بشنوید)
بنا بوده بعد از اینهمه سال تلاش، در میانسالیام، دلخوش باشم که یک اتومبیل خوب سوار بشوم (این آرزوی بزرگ امثال من، واقعیت پیش وپاافتاده میلیونها نفر در یک اقتصاد سالم است آنهم در بیست سالگیشون نه دهه پنجم عمرشون😔)
ولی چه فایده که وقتی میرسی بهش، نگاه سنگین مردمان شهر و خیابان، لذت تو را زهر میکند؟ آنها گناهی ندارند که فکر میکنند تو دزدی یا مال مردم خوری یا به قول عزیز نسین به یک پارتی بزرگ وصلی
اما این کلیپها لحظاتى مرا شاد کرد (ممنون از کانال جریان)
فیلم اول عادل جان است، پشت صحنه گزارشگری ایران مراکش و راهیابی ما به جام جهانی (خداقوت مرد)
تصویر دوم عنایت آزخ است، اهل روستای باوجرامهرمرز، دستفروش تجریش که در شب انفجار کلینیک سینااطهر، به دل آتش زد و ۱۱ زن و کودک را نجات داد؛ دلم گرم میشود میبینمش
دست آخر عنی میشن این روزهاست، ممنون از @hamedgilak
بهمون خبر دادید که صفحاتى هستند که این روزهاى کرونا که ما کنا ر مردم ماندیم با تولید و نشر رایگان ۵٠٠٠ دقیقه محتواى دلگرم کننده، جماعتى مشکوک، اون چند تا درس غیررایگان خانه توانگرى را حراج کردهاند؛ بعد از تخریب هویت و صلاحیت علمىمون که به سنگ خورد، عدهاى کمر همت بستهاند که چراغ خانه توانگرى خاموش بشود، ممنونم ادبشان میکنید با ریپورت قاطع؛