دل و دماغ نوشتن ندارم؛ اولین باره تو این نوزده سال که قلم می‌زنم؛

هفت هزار مطلب در این سال‌ها گذاشتم در این صفحه، هر روز دو سه تا… کلی رفیق نادیده دارم بینتون،
حتما عده‌ای هم دل خوشی ندارند ازم… ولی درد مشترک که بیاید، همه یک سرنوشت پیدا می‌کنیم
این روزها که سقوط تدریجی اقتصاد میهن را می‌بینم، دست و پا می‌زنم به اطرافیانم، همکاران و دور و وری‌هام کمک کنم چگونه دوام بیاورند و سرمایه‌های خویش را حفظ کنند؛ ولی در خلوتم عجیب بهم ریخته‌ام؛ بحث نابرابری اقتصادی نیست که همیشه بوده؛
ماجرا اینست که سقوط ارزش پول ملی، تحریم‌ها، دشمنی اجنبی، کورونا، اخبار چین و‌ نطنز و دیدن ترس مردم (قبلا طمع بود ولی الان وحشته) جانم را خراش داده؛
از اونور دشمنی و حسادت و زیرآبزنی بعضی‌ها را علیه خودم می‌بینم و در حیرتم از حجم نافهمی ایشان، اینها روی هم جمع می‌شود و مرا به فکر فرو می‌برد که چگونه می‌توانیم اهل گرمی و روشنی بمانیم؟
طرف میگفت چرا مانده‌ای؟
گفتم آقا اینجا خاک منه،
ریشه منه،
بلد نیستم دلم آتش نگیره از دیدن رنج قبیله (با صدای خسروشکیبایى هامون بشنوید)

بنا بوده بعد از اینهمه سال تلاش، در میانسالی‌ام، دلخوش باشم که یک اتومبیل خوب سوار بشوم (این آرزوی بزرگ امثال من، واقعیت پیش و‌پاافتاده میلیون‌ها نفر در یک اقتصاد سالم است آنهم در بیست سالگیشون نه دهه پنجم عمرشون😔)
ولی چه فایده که وقتی میرسی بهش، نگاه سنگین مردمان شهر و خیابان، لذت تو را زهر می‌کند؟ آنها گناهی ندارند که فکر می‌کنند تو دزدی یا مال مردم خوری یا به قول عزیز نسین به یک پارتی بزرگ وصلی

اما این کلیپ‌ها لحظاتى مرا شاد کرد (ممنون از کانال جریان)
فیلم اول عادل جان است، پشت صحنه گزارشگری ایران مراکش و راهیابی ما به جام جهانی (خداقوت مرد)


تصویر دوم عنایت آزخ است، اهل روستای باوج‌رامهرمرز، دستفروش تجریش که در شب انفجار کلینیک سینااطهر، به دل آتش زد و ۱۱ زن و کودک را نجات داد؛ دلم گرم می‌شود می‌بینمش


دست آخر عنی میشن این روزهاست، ممنون از @hamedgilak


بهمون خبر دادید که صفحاتى هستند که این روزهاى کرونا که ما کنا ر مردم ماندیم با تولید و نشر رایگان ۵٠٠٠ دقیقه محتواى دلگرم کننده، جماعتى مشکوک، اون چند تا درس غیررایگان خانه توانگرى را حراج کرده‌اند؛ بعد از تخریب هویت و صلاحیت علمى‌مون که به سنگ خورد، عده‌اى کمر همت بسته‌اند که چراغ خانه توانگرى خاموش بشود، ممنونم ادبشان می‌کنید با ریپورت قاطع؛

 

 

به خیالم؛
دخترى این پنجره را
دم عصرى میگشاید؛
تنش از خنکى پاییزى، یه نمه مورمور؛
روى شانه اش یک شال انداخته که یخ نکند، لب پنجره یک دقیقه خیره میشود به دوردست یک رویا؛
فنجان چایى معطر در دستانش؛
و من تماما محو این قاب،
نوجوانى می‌شوم که از شدت هیجان،
قلبم از دهانم می‌خواهد بیرون بزند.
نگاهى بهم میکند و لبخندى و میبندد پنجره را؛
من کفتر جَلد این پنجره قدیمى می‌شوم،
پاییز، من می‌شود.
“من” محو می‌شود.
بله، من در تقاطع تمام این رنگها و خاطره ها، به لبخند دخترکى تمام می‌شوم.

 

مواجهه‌ای با «بزرگی» در هر زندگی لازم است.
یک آدم بزرگ، یک فیلم خوب، در ساده‌ترین حالت یک چهره‌ی زیبا می‌بینیم که دستگاه مختصات ما را جابه‌جا می‌کند. این عظمت‌ها، «بودن» ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
این عظمت ها، عامل هجرت ما از «بودن قبلی» به «بودن بعدی» می‌شوند و این یعنی ذات شروع سفر. به قول مرحوم شریعتی هیج تمدنی ایجاد نشده است الا با هجرتی. اسلام دین هجرت است. هجرت از درون دائماً، هجرت از برون دائماً، نه در جایت بمان، نه در حالت بمان. همواره روحی مهاجر باش.

به پسرم رسا… نیازى به گدایى نیست وقتى خداوند تو را ثروتمند آفریده؛
ثروت اصلى قلب آدمی است که می‌باید سالم نگهش داریم؛
توصیه‌هاى پدر طبیبت براى داشتن قلبى سالم:
✔️ نمک سفره کمتر ولى نمک خنده‌ی کسانى که دوست‌شان دارى بیشتر؛
✔️ نفرت و اضطراب و رنجیدگى کمتر، عشق و بخشایش و به دل نگرفتن بیشتر؛
✔️ نقاب همه‌چیزدانى و عقل کل نمایى کمتر، زلالى و سبکى بیشتر؛
✔️ بوسه‌ی یار و آغوش محکم و ترانه‌ی پر امید بیشتر، غم زمانه خوردن و برشمردن بی‌معرفتى مردمان کمتر؛
✔️ عجولى در زندگى و مسابقه‌ی دیدن همه چیز کمتر، قدم زدن توى جاده‌هاى زیبا و درنگ مقدس داشتن و بوییدن علف‌هاى وحشى و نوشیدن چاى تازه دم بهارنارنج بیشتر؛
✔️ مقایسه‌ی خود با اهل عالم کمتر و دردى از کسى کاستن، بیشتر؛
مه‌جبین جان پدر!
در این عالم اگر ترانه و بوسه و بغل کردن سفت و لبخند نشاندن به چهره‌ی مردمان نبود، هیچ پیامبرى به خویش زحمت زمینى شدن نمی‌داد؛
زمین به دلیل دیگرى مقدس نیست جز وجود قلب انسان؛
“مراقب قلبت بمان”
بابا علیرضا

 

نوشته قدیمیام:
بی عشقی “نداشتنِ” تلخیست
دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون؛
ماههاست فقط حساب کتاب می‌کنند دریغ از یه ارزن دلیری!
ابتهاج میگفت “باید عاشق شد و رفت” و خوب چیزی گفته
البته که عشق یکسره موجب دردسره،
البته که حساب عاشقی و ازدواج را باید با هم کمی تفکیک کرد
البته که عاشق یه پفیوز نباید شد
البته که عاشقی شیرجه زدنه و وای به حال شیرجه زنی که شنا بلد نباشه
ولی؛
بی عشقی “نداشتنِ” تلخیست.
یکی باید باشه غیر خودمون که به خاطرش حسودی کنیم و واسش یقه پاره کنیم؛
به بهانه اش، دعای سر قنوت را بلند تر بخوانیم و عطر شعر مولوی و طعم کتاب کریستین بوبن را بفهمیم؛
تلفنی واسش شعر ” بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ” را بخوانیم و از صدای نفسش اون ور خط بفهمیم حظ کرده
یکی باید باشه به بهانه اش
باشگاه بریم، قشنگتر بپوشیم، سوت بزنیم و
تو جاده آهنگِ ” یکی را دوست دارم” معین را بلند بخونیم،
و بعضی غروبها به یادش آهنگ همایون زمزمه کنیم” نبسته ام به کس دل…”
یکی باید باشه که نگهش داریم
باید عاشق شد و ماند.

 

چقدر خوبه که تو زندگیمون اهل شادى باشیم چه عمقیش چه سطحیش؛ قطعا به قول دکتر الهى قمشه‌اى نازنین، بزرگترین گناه انسان غم خوردن است ولى حزن‌هایى در زندگى هست که افسردگى نیست بلکه غم ناشى از انسان بودن ماست.
دور هم نشسته‌اید و یکى از اعضای فامیل همه را شاد و سرحال نگه می‌دارد و تو میدانى و بقیه نمی‌دانند که از یک بیمارى رنج می‌برد، این دانستن به تو حزن می‌دهد؛
نشسته‌اى عکس‌هاى دوران مدرسه را می‌بینى و با دیدن بعضى از چهره‌هاى معصوم هم کلاسی‌هایى که جوان‌مرگ شدند، یک «اى کاشک» از سر دلت می‌گذرد و محزون می‌شوى؛ این‌ها غم‌ها و حزن‌هاى سالم هستند که ما را انسان نگه می‌دارد؛
مدرنینه‌ی بی‌رحم به شکلى تأسف‌بار می‌خواهد ما را ولو به قیمت لبخندى تصنعى، خوشحال نگه دارد؛
اگر می‌خواهى از جانت مراقبت کنى، “گاهى “اوقات غم‌هاى مقدس ناشى از انسان آگاه بودن را بچش!

چشم روشنى بابا!‌‌ اینکه دلم می‌خواهد رنج شکست را نکشى راست است ولى توهمى بیش نیست!
بیشتر دلم می‌خواهد بعد از شکست‌هاى در پیشت، جرأت کنى و درس‌هاى شکست‌هایت را یاد بگیرى و برخیزى،
حتی با اندکی امید، اما برخیزی …
می‌گویند آدم‌ها در ٢۵ سالگى می‌میرند و در ٧۵ سالگى خاکشان می‌کنند.
میوه‌ی زندگی‌ام!
هنوز هزاران آغوش و بوسه‌ی نگرفته در مقابلت هست و کافیست در شکست‌هایت، خودت به خودت کارت قرمز ندهی در زندگى!
نه اینکه انگیزه‌ی الکى به خودت بدهی و همچنان بد زندگى کنی؛ نه ابدا !باید درست هم انتخاب کنى،
پاى تعهداتت بایستی، بازخورد بگیرى از عملکردت. این تنها راهی است که به عقلم می‌رسد، و راه مطمئنی است

بابا علیرضا

تونى گرنت در کتاب “زن بودن”فصل پنجم: زنانگی را در آغوش بگیریم
زن امروزى، پی برده است که زندگی کردن فقط با جنبه مردانه شخصیتش برای او دارای فواید معدودی ست. در پس ظاهر فریبنده، کامل و خودکفای بسیاری از زنان امروزی موجودی عصبی و غمگین نهفته است که غالباً احساس می‌کند برای زندگی واقعی وقت ندارد. زن اگر پیش از این در بندخانه و شوهر و فرزندانش بود، اکنون غالباً با کار و اهدافش به زنجیر کشیده شده است و هیچ وقت در گذشته فشار را مثل امروز احساس نکرده است. زن امروزى آموخته تا در داد و ستد زبانش را گاز بگیرد. او نمی‌خواهد دستی را که به وی غذا می‌دهد قطع کند. دستی که سابقاً متعلق به مردش بوده ولی اکنون به رئیسش «مرد یا زن» تعلق دارد. در واقع احترامی را که زنان در گذشته برای همسران خود قائل بودند اکنون به افراد متعددی انتقال داده‌اند. در حوزه کاری زنان به این نتیجه رسیده‌اند که با احترام گذاشتن به دیگران خود آنها نیز متقابلاً پاداش می‌گیرند. این موضوع در زمنیه عشق نیز صادق است ولی متأسفانه آن را تحت عنوان «تمکین کردن» از مرد، گناهی مرگبار، خیانت به جنس زنان و در نهایت منتهای بی‌احترامی به زن تلقی می‌کنند. تمام انسان‌ها نیاز به وابستگی دارند. زن متجدد با انکار حقیقی‌ترین بخش وجودش به استقلال خود تحقق بخشیده است، منتها این استقلال تنهایی او را نیز در پی داشته است. بخش مهم، برون‌فکنی جامه زرهی آمازون و دسترسی به مردان این است که نشان دهیم به آنها احتیاج داریم و به سادگی کمک بخواهیم، به صورت مرد در برابر مرد با آنها رابطه برقرار نکنیم.

منت خدای را عزوجل که نعمتش را بر ما تمامی داشت که اندر هر لقمه این متاع، طاعت سنگین بر ما واجب گردانید.

همانا زیانکاران، شوهران پست مدرن خویش را قدر نمی‌نهند و همچنان به سیره اجداد و درگذشتگان خویش نیمرو و نون پنیر را چاشت صبح جمعه می‌خوانند!
وای بر متاع‌نشناسان!
الویه و بربری و چای شیرین آیا صبحانه نیست؟؟؟
در متون کهن فارسی قرن سوم روایت داریم
از ابن قلمبه ابیوردی که «در دیار پارسی زبانان طعامیست از بهشت که هرچقدر بلمبانی، بر گردی تو نیفزاید و موجب نشاط اساسی روان تو گردد»
——-
#قدر جمعه را بدانیم
#مردان تنبل نیستند، متفاوتند
#اونم خودتی ❌
چار قل بخونید برای مردان خلاق زندگیتون…. والله با این دلار و سکه
#اون مردانِ “پُستْ مدرنه “، نه پَستِ مدرن😡، بی‌سوادِ ضد مرد از خدا بی خبر
#تجوید
پ ن:
از اناق فرمان بچه‌ها اشارت می‌کنند که در قرمه‌سبزی سرد یخچالی و سنگک داغ، فوائدیست مر مردان و زنان راه که خواب‌زدگان کجا دانند؟؟؟

دقت؛ آری
وسواس؛ نه!
این چند ملاک اصلی را که داشت، به ازدواج باهاش فکر کن:
۱- مطلوبیت نسبی جنسی و ظاهری
۲- بتونیم با هم حرف بزنیم و گفتگو کنیم که لازمه‌اش اینه اخلاق فردی مطلوبی داشته باشیم
۳- از نظر خانوادگی پذیرفته بشویم و بشود
۴- توان مالی دو نفره‌مان به اداره زندگی ختم بشود