یکى از بهترین درسهایى که درباره رابطه عاطفى داده ام، رهایى از مهرطلبى است،
مجرد و متاهل ازش بهره می‌برند و زندگى خویش را تغییر می‌دهند
خیلی‌ها هنوز نمی‌دانند که به خاطر مهرطلبی شان است که باج می‌دهند به آدمهاى نا مناسب رابطه،
به خاطر این تله روانى است که از روابط اشتباه بیرون نمی‌آیند و رنج حسادت و حقارت را هرازگاهى تجربه می‌کنند
من مفصل یاد داده ام وابستگى ناسالم و استقلال بیش از حد چیست و چه باید کرد تا وابستگى سالم را تجربه کنیم،
من نمی‌خواهم الزاما رابطه ات را ترک کنى؛ می‌خواهم مدلت را نرم نرم تغییر دهى تا رابطه ات تغییر کند،
من یادت نداده ام اسم جدید رو بدبختى ات بگذارى، من راه تغییر را واضحا نشان داده ام و البته که چنین دستاوردى به شکل لقمه آماده نیست بلکه شجاعت هم می‌خواهد.

سه سوال جلسه راهبرى فردى که من ازت می‌پرسیدم اگر دیدار داشتیم:

١-اگر زمان عقب برمی‌گشت، کدام کارها را باز انجام می‌دادى؟
٢-کدام کارها را انجام نمی‌دادى؟
٣-کدام کارها را جور دیگر انجام می‌دادى؟
چند تا جواب خودم:
– پزشکى را قطعا دوباره می‌خواندم،
-به جاى معلم عربى در مدرسه، معلم انشا در دبیرستان می‌شدم (هنوزم می‌تونم اگر جایی بخواد)
-زودتر با همین زنى که بزرگوارانه مرا به همسرى خود پذیرفت، ازدواج می‌کردم😉
-سنتور و زبان فرانسه را تموم می‌کردم
-باز هم اکثر نقاط زیباى ایران را عکاسى می‌کردم
-همون مقدار اندک هم آدم‌هاى بازنده و علاف و نوجوان ابدى تو زندگیم اجازه نمی‌دادم بیایند
-قطعا زودتر بچه‌دار می‌شدم
-برادر بهترى می‌شدم
-قطعا مفهوم “توانگرى” را باز به مردم معرفى می‌کردم
-مهارتم را در هندسه و ریاضى و دیفرانسیل ول نمی‌کردم خشک بشه (بازم دلم می‌خواهد از اول شروع کنم، معلم خوب بگیرم برام از زیبایی ریاضیات یاد بگه)
-بدنسازیم را همون نیمه‌حرفه‌اى ادامه می‌دادم که عضلاتم مبدل به چربى نشوند
-قطعا تو بیست سالگیم حسابدارى می‌آموختم و سرمایه‌گذارى در بورس را همون موقع شروع می‌کردم (با حقوق معلم مدرسه‌اى😂 که چهار ماه یکبار می‌دادند)
-باز هم فلسفه اسلامى و غرب را شاگردى می‌کردم ولى فلسفه غرب را عمیق‌تر مطالعه می‌کردم
-باز هم فیلم‌هاى خوب زیاد می‌دیدم
-تاى‌چى و وینگ‌چون می‌آموختم به جاى کونگ فو توآ که اینقدر مربى کتکمون می‌زد😬
-باز شاگردى آقاى عجمى را می‌کردم در خوانش کتب مثنوى و گلشن‌راز ولى شاهنامه‌خوانى را خیلى زودتر شروع می‌کردم (شاگردى خانم نسترن کاتبى نازنین)
-باز هم شیرین عسل تمام استادام می‌شدم از بس در این احترام گذاشتن برکت دیده‌ام
-باز براى پدر و مادرم پسرى حامى می‌ماندم.
-براى ریزش مو تو هجده سالگیم اصلا غصه نمی‌خوردم (هر چى خوردنى و مالوندنى و فرو کردنى به عضله بود زدیم ولى موهاى تنمون بیشتر شد، سرمون از همون موقع تحریم شده بود😂) البته خدا را شکر زود فهمیدم جذابیت یک مرد به اخلاق و رفتار جنتلمنى و دل‌گندگى و قدرت شخصیتش هم هست💪
-تا چهل سالگیم سه تا بچه می‎اوردیم
-کشورهاى آسیاى میانه را درست و حسابى عکاسى می‌کردم
-باز هم وبلاگ می‌نوشتم، گوش‌نیوش ضبط می‌کردم، باز هم کامنتهاى مردم را باحوصله جواب میدادم، باز هم متفاوت درس میدادم و با شاگردانم بی تکلف عشق میکردم، کاریکه در نوزده سال گذشته کردم و خیلى چسبید

عموم مردم خوش صحبت بودن و یا جلوی جمع صحبت کردن را مهارت ارتباطی می‌دانند. در صورتی که اصل مهارت ارتباطی این نیست. بنابراین شاید شما فقط مهارت خوب صحبت کردن را بلد باشید و همچنان مهارت ارتباطی بلد نباشید. مهارت ارتباطی یعنی اینکه شما یک پیامى را که در ذهن دارید، به مخاطبتان به شیوه ای درست منتقل کنید و مطمئن بشوید که او نیز همان پیامی را دریافت کرده است که شما اراده کرده بودید.
به این می‌گویند ارتباط و بلد بودن این مهارت برای ازدواج بسیار مهم است. هر مهارتی که باعث شود شما منظور خودتان را بهتر بیان کنید و دیگران منظور شما را بهتر متوجه شوند در دسته مهارتهای ارتباطی قرار می‌گیرد.
سوالی که برای خیلی از مردم پیش می‌آید این است که مهارت ارتباطی آموختنی است یا ذاتی؟ مسلما آموختنی است. منکر این نیستم که بعضی از افراد بهتر این مهارت را یاد می‌گیرند ولی مهارت ارتباطی یک استعداد ذاتی نیست یا شانس نیست!
مهارت ارتباطی برای افرد درون گرا و برون گرا‌ها متفاوت است با اینکه ۴٩% جوامع درونگرا هستند، مهارتهای ارتباطی را برونگرایان به جامعه می‌خواهند آموزش دهند و طبیعتا به درونگرایان احساس ناتوانی در ارتباط القا می‌کنند!
مردم فکر می‌کنند در شرایطی می‌توانند مهارت ارتباطی خوبی را تجربه کنند که مثل برون گرا‌ها پر سر و صدا باشند. این طرز فکر اشتباه است! درون گرا‌ها هم می‌توانند به این مهارت مجهز شوند بدون اینکه نیاز به سروصداى برون گرا‌ها داشته باشند.
این اشتباه را را نکنید که چون درون گرا هستید، ارتباط درست را بلد نیستید و بناست که فرضا مثل برونگراها با دیگران مرتبط شوید! کل مهارت ارتباطی در یک جمله خلاصه می‌شود: شما اگر می‌خواهید منظورتان را به کسی برسانید، به درستی این کار را انجام دهید. تمام! حال اگر درون گرا باشید ممکن است با آرامش بیشتری منظورتان را برسانید. برون گرا هم که باشید ممکن است با حرف زدن بیشتری منظورتان را برسانید. پس مهم انتقال پیام است. دانستن این مهارت برای یک انتخاب و یک ارتباط درست بسیار لازم است.
فرضا آدم‌ها سمعی، بصری و یا لمسی هستند. اگر بدانید طرف مقابل شما کدام یک از این موارد است ارتباط به شکلی صحیح تر صورت می‌گیرد. مثل این است که با یک چینی به اصرار بخواهید فارسی صحبت کنید. تازه اصرار به انگلیسی صحبت کردن هم شاید اشتباه باشد!

 

همسر خوب کسى نیست که الزاما بشینیم باهاش از کازانتاکیس حرف بزنیم و فیلمهاى کریستوفر نولان ببینیم
همسر خوب الزاما اونى نیست که تمام ریزه کاریهاى روانشناسى رابطه را بلده
همسر خوب الزاما فک زاویه دار و هیکل گلدونى نداره و عطر اونتوس نمیزنه!
اگه حالا یکى گیر آوردید معرفى کنید خودم زنش میشم
شوهر خوب، آدمیه که حسهاش واقعیه، اخم و خنده اش حسابگرانه نیست، جنتلمنه، وقار داره، به موقع جسوره مثل ببر، دلش واسه خرج کردن نمیلرزه، پرنسیب داره، واسه بوسیدنت اجازه نمیگیره (شش در چهار نیست)
احترام میگذاره ولى هیبت داره اخلاقش؛عصبى میشه ولى سلیطه نیست؛
در عین احترام به خانواده اش، وابسته و دهن بین اونها نیست؛حواسش به خانواده تو هست شیرین عسل نیستا
یه کم اهل موسیقى و هنر و … هست ( در حد دو انگشتى و یه هوا بیشتر هم دیده شده که هست)
بلده خدا را شکر کنه و از رکوع و سجود و قنوتش تو این وانفساى دین به دنیافروشى، خجالت نمیکشه
همسر خوب، کتاب می‌خونه، اهل یادگیریه و براى رابطه اش متواضعانه وقت میگذاره
حالا نیمى از موارد بالا هم داشت، بیاد من بهترین ازدواج ایران را برایش هموار می‌کنم

نامزدى اشتباه، رابطه اشتباه علامت دارد
نامزدی که اصلا در دسترس نیست
و شما نمی‌توانید با او معاشرت داشته باشید،
به درد بخور نیست
چون شناخت درستی از او پیدا نمی‌کنی
بالاخره کسی که با شما قصد ازدواج دارد،
باید یک وقتی را برایتان کنار بگذارد
البته مورد عکس این حالت هم اصلا خوب نیست. کسی که
تمام وقتش را به شما اختصاص می­ دهد و هیچ دغدغه و مساله
دیگری ندارد، آدم ازدواج نیست
یک آدم نرمال باید یک وقتی هم برای خودش داشته باشد

ازدواج مقوله ای است که برای آن از یک طرف نباید وسواسی شد و از طرفی نباید بی محابا بود. من قویا معتقدم ازدواج مقوله ای است که هم جنبه های روحی روانی دارد و هم عاطفی و هم حقوقی. ازدواج یک رابطه نیست که اگر خسته شدیم و دلمان را زد بیخیالش شویم
اما در این مقوله جذابیت فیزیکی چرا مهم است؟ دلیلش به راحتی قابل اثبات است. چون بالاترین میزان طلاق در کشور ما به خاطر مسائل جنسی است (کنگره کشوری سلامت خانواده ۱۳۸۸) و خودبه خود بخشی از مشکلات جنسی، ناشی از عدم دقت در این زمینه در مراحل انتخاب است اما آیا جذابیت فیزیکی یعنی زیبا بودن؟خیر! کسی منکر این نیست که زیبایی خود به خود، آدم را خواستنی تر و جذاب تر می کند ولی نکته این است که جذابیت ترکیبی است از جذابیت فیزیکی به علاوه جذابیت رفتاری

 

فکر نکنید وقتی یک کار خیر می‌کنید و کسی را خوشحال می‌کنید جنس آن کار روح می‌شود، تو باید از جنس روح شوی تا کارهایت رنگ و‌‌ لعاب روح پیدا کند. این یعنی چی؟ باید به آن برسی؛ بخشی از زندگی است که باید به آن برسی
به «دهندگی ها» توجه کنید! من امروز وقتی را صرف فرزندم می‌کنم که فردای روزگار که بزرگتر شد مجبور نباشم چند برابر وقت صرف او کنم؛ کاسه ی او را الان می‌توانم پرکنم اما وقتی ۱۵ ساله شد معلوم نیست بشود یا نشود. این سطح یک دهندگی است، جایی که هنوز ایگو (من) نقش دارد: پدر زرنگ
حالا کمی برویم بالاتر؛ تغذیه و رسیدگی های اولیه، دهندگی های سطح یک مادر است؛ مادر در سطح دو به فرزندش «عشق» می‌دهد؛ به فرزندش می‌گوید تو مهم هستی. همه ی عالم هم به بچه بگویند تو بی اهمیتی، مادر به او می‌گوید تو مهمی، تک تک سلول هایت مهم است؛ نه اینکه بگوید بلکه انجام می‌دهد

حقیقتاً انسان وقتی درد می‌کشد و این درد وجود او را متراکم کرده و می فشرد، وقتی یک فقدان و فشار وحشتناک را تجربه می کند (همه کسانی که افسردگی، فقدان و از دست دادن و یا پرت شدن از بهشت به بیرون را تجربه کرده اند، می دانند چه می گویم) … آن سوختگی، آن کربن تحت فشار، آن ذغال طی سال های عمر مبدل می‌شود به کربنی که آن را باید الماس بنامیم
به عبارت دیگر، از ذغال به الماس رسیدن معادل تبدیل شدن یک تجربه روانی به یک شکوفایی عظیم است.
به یک تعبیر دیگر، وقتی صدف دل انسان یک غم را که سازنده است در درون خودش نگه می‌دارد پس از مدتی مبدل می‌شود به یک مروارید.

 

 

می‌خواهى توانگر شوى؟ ثروتهایى را که دارى بشناس،
یه خنده از ته دل،یه قلب لرزان که به موقع تکان می‌خورد و نه بی‌موقع

یک کسیکه منتظرت وامیسته …

یه کارمند که پشت سرت غیرتیه هنوز،

یه مدیر که همیشه براى نگرانیهات وقت داره، یه معلم یا شاگرد یا ارباب رجوع که واست دعا میکنه،

یه پیک موتورى تیزُبز مسوولیت شناس، یه همسایه پایه تو خوشحالیها و دل گرفتنهات؛ یه دورهمى با صفا که همه با هم با صداى بلند آواز قدیمى میخونن: دختر همسایه شباى تابستون… یه مادرزن باصفا که میدونه شامى پوک بهترین افطارى توست؛
یه رفیق جونى که باهاش صدتا جوک قدیمى تکرارى هم که بگى، عشق میکنه یه بغل مَشتى که آبلموشى از فشار دوست داشتن به کورى چشم ابالیس،
ثروتهاى الان تو چیست؟

واقعا می‌خواهى تغییر کنى؟
حرفش را نزن، واقعا عوض شو؛
هى نشین تحلیل کن،
اداى تغییر هم در نیار، مثل اینهایى که واسه لاغرى میرن باشگاه ولى بیشتر با اون تاپ شلوارک کفش ورزشیه و اسپرى و قمقمه آدیداسه، حس ورزشکارى دارن نه واقعا ورزش کردن! گو اینکه ١٠٠ گرم کم نمیکنه بعد دو هفته چون نقاب ورزش زده واسه خودش!
یه تجربه هم بگم واست:
هى نشخوار نکن اشتباهاتت را و بعد اسمش را بذارى خودکاوى!
عمرته که داره میگذره
اگر قطار خودت را حرکت بدى، قطارهاى دیگه اینقدر برایت “سریع السیر” به نظر نمیرسه
تکان بخور!