این مطلب را هم بخوانید
گوش نیوش : اگه از عشق میشه قصه نوشت
25 پاسخ
  1. منا علی ابراهیمی
    منا علی ابراهیمی گفته:

    این گوش نیوش رو اول از همه برای همسرم فرستادم که با فضای امن و پذیرشی که تو خونمون ایجاد کرد کمکم کرد که در کنارش خوب زندگی کنم و دوست داشتن و احترام رو درک کنم…🌹
    ممنونم طبیب جان از آموزه های خوبتون و امیدوارم در سلامتی و عافیت کامل باشید 🙏💐

    پاسخ
  2. شهره
    شهره گفته:

    چی میتونه توی غروب جمعه ای که خسته ای از خستگیها و محتاج انرژی انقدر به جان و دلت بشینه و تو رو شارژ کنه برای یک هفته تازه،برای اینکه دلگرمی باشی برای اینکه پیوستگی داشته باشی برای رسیدن به اهدافت و خستگیهاتو ببره

    پاسخ
  3. مهران خسروانیان
    مهران خسروانیان گفته:

    سلام
    مثل همیشه نفستون حقه استاد
    خدا حفظتون کنه و تن سالم باشید
    چقد خوب شد این وبلاگ راه اندازی شد. واسه ما قدیمیا حس نوستالژیک داره

    پاسخ
  4. پ.ع
    پ.ع گفته:

    عرض سلام و ادب استاد عزیز
    ممنونم بابت زمانی که برای ملت ایران میگذارید
    من از شاگردهای غیر حضوری شما هستم اما خواستم بدونید تنها خانه ی توانگری محل امن نبوده بلکه بزرگتر حتی اینجا سایت خانه توانگری برای من احساس خوب سرزندگی ایجاد میکنه حتی اگه سرم خیلی شلوغ باشه و خسته باشم ترجیح میدم ی سری بزنم انرژی بگیرم و با سوخت روانی خوب (بنزین سوپر😄) به کارم ادامه بدم ژنراتور این احساس قویه😃 از خدای مهربون که هیچ چیزی را اتفاقی رخ نمده ممنونم که بطور غیر منتظره ای با شما آشنا شدم
    از اینکه هستید و ادامه میدین ممنونم

    پاسخ
  5. zareie
    zareie گفته:

    سلام
    ممنون که ارتباط با مخاطبانتون رو علیرغم همه سختیها حفظ میکنین.
    از وبلاگ خیلی خوشحال شدم چون شخصا از کار با اینستاگرام احساس راحتی ندارم و نمیخواستم ارتباطم با مجموعه ارزشمندتون کمرنگ بشه.
    گوش نیوش هاتون برای من خیلی ارزشمنده
    و ممنون که اونقدر جرات دارین که خودتون رو پشت موفقیتها پنهان نمیکنین و با ما از راههایی که طی کردین و حسهایی که تجربه کردین میگین.
    خدا خیرتون بده

    پاسخ
  6. جوادسیاوشی
    جوادسیاوشی گفته:

    با عرض سلام و خداقوت
    مثل همیشه عالی بود و تبریک میگم بخاطر وبلاگ و خیلی خوشحالم که میتونم بدون محدودیت گوش نیوش دانلود کنم و لذت ببرم …

    و یک پیشنهاد فید سایت هم قرار دهید تا از طریق فید خوان هم بتونیم مطالب را دنبال کنیم. مرسی

    پاسخ
  7. مهشید
    مهشید گفته:

    سلام دکتر جان
    وای که به نکته ای اشاره کردید که همیشه میگم خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
    چندین سال از سر بی امنیتی روحی و از سر ناچاری خودمو به بی عاری زدم و تاوان سنگینی دادم و اون جوونیم بود.
    مدت زیادی نیست با شما آشنا شدم و می خوام که بشم همون آدم سابق ؛ بدون خشم و با جرات و مثبت اندیش و استوار ..اما هنوز می ترسم و نگرانم ولی میخوام تغییر کنم.
    بامداد یکشنبه سی ام اردیبهشت نود و هفت
    بامداد

    پاسخ
  8. زهره
    زهره گفته:

    سلام اقای دکتر
    وقت بخیر
    عالی بود واقعا عالی بود
    همیشه عادت داشتم که به بقیه حال خوب بدم ولی مدتی بود تو جمعی قرار گرفته بودم که به من احساس امنیت نمیدادند و منو مضطرب میکردن
    این گوش نیوش من رو برگردوند به همونی که بودم
    حال دلتون خوب باشه استاد که حالم رو خوب کردید

    پاسخ
  9. زهره
    زهره گفته:

    دوستت دارم طبیب جان
    خدا حفظت کنه که شنیدن حرفهات مثل ریختن تنگ آبیه روی ترکهای کویر تشنه
    وقتی صحبتهات رو گوش میکنم دلم میخواد تمام جانم گوش بشه و فقططط بشنوه

    پاسخ
  10. متین دخت فراهانی
    متین دخت فراهانی گفته:

    سلام دکتر جان
    واقعا پرداخت هزینه برای رشدمون برای خواسته هامون بزرگترین درسی بود که امسال بهش رسیدیم.
    و اینکه این قضیه اصلا جای چونه زنی نداره و اینکه در بحث امنیت که مطرح کردید یکبار یک نفر تعریف جالبی از مومن بهم ارائه داد و گفت مومن واقعی کسی که انسان در کنارش امنیت و آرامش داشته باشه و چقدر به عمق جان من نشست.

    پاسخ
  11. نادره
    نادره گفته:

    سلام ، حالی که در این گوش نیوش وصف کردین، بارها تجربه کردم، ولی، ولی ….. به نظرم زمانی میشه موجب دلگرمی اطرافیان بود که یه چیزی در چنته ی ادم باشه ، در غیر این صورت ، خیلی زود همه فراموش می کنن که تو از همه چیزت واسه دل گرمی اونا گذشتی. من یک دهه از شما بزرگترم، به زبونم نمیاد که بگم یک دهه بیشتر (زندگی کردم)! …. سال ۶۷ که دیپلم گرفتم، پدرم ورشکسته شده بودند، خلاصه پس از فوت پدر، طبیعتا به عنوان فرزند اول خانواده احساس مسوولیت میکردم و دلم میخواست دستم تو جیب خودم باشه، از طرفی هم کیف می کردم که بتونم باری از دوش خانواده کم کنم، بی خیال کنکور شدم، فقط به فکر این بودم که از بحران و فشارکسر بودجه در بیایم، از صبح تا شب یک نفس کار می کردم، خیلی حال خوبی بود، پول درآوردن و خرج کردن برای عزیزانت، سه خواهر و برادر کوچک تر خودم داشتم که مدرسه ای بودن، خداروشکر، شرایط برای اونا بهتر شد و ادامه تحصیل دادن، به اصرار دوستام و اطرافیانم سال ۷۳ کنکور شرکت کردم ، مترجمی زبان قبول شدم ، به قدری در محیط کار انرژی میذاشتم که فرصت برای درس خوندن نداشتم، انگار فقط میخواستم که از غافله عقب نباشم ببینم دانشگاه چه خبره! ، از طرفی میگفتن لیسانس بگیر حقوقت افزایش بخوره، لیسانسیه بی سواد به چه دردی میخوره اخه! ایکاش اون زمان، اون همه انرژی که برای کار گذاشتم، روی درسم متمرکز می شدم، سالها گذشت، دوستانم ازدواج کردن، من کار کردم، فرزند دار شدن، من کار کردم، فکرو ذکرو عشقم کارکردن بود، دیگه کم کم از قول و قرارهای زنونه حذف شدم، همه می گفتن تو که سر کاری نمیتونی بیای، فاصله ایجاد شد. هنوز هم با دوستان دبیرستان و دانشگاهم در ارتباط هستم، ولی اون لذتی که در رابطه باید می بردم در طول این سالها، نبردم و همیشه غایب بودم. به قول مرحوم….خیلی زود دیر شد….. دوبار برای مکه ثبت نام شدم، ولی هر بار مکه ای واجب تر بیخ گوشم پیشامد، دیگه نقش سرپرست خانواده رو داشتم و باید به همه چیز سروسامون میدادم، سفرم کنسل شد ولی به نیت خودم حج به حساب اومد.
    وقتی به گوش نیوش های شما گوش میدم ، حالم دگرگون میشه، بغض می کنم، انگار که هم -زمان- رو از دست دادی و هم -جان – رو، تو بازی های کامپیوتری وقتی جونت تموم میشه گیم اوور میشی ولی این بیرون چی ؟ … الان که همه سروسامون گرفتن، دیگه نه جونی برام مونده که مثل گذشته بدو بدو کنم، نه پس اندازی که با زندگیم حال کنم، نه تحصیلات عالیه ای. همیشه خندان ، همیشه راضی به نظر میرسم، همیشه نیشم باز بوده و هست، دوستام میگن بارک الله… تو مستقلی، رو پای خودتی، چه خوب که ازدواج نکردی، ولی یادشون میره که از همه شون زودتر من سرپرست خانواده ی خودم شدم و مسوولیتم کمتر از یک مادر نبود، هنوز هم پرستاری از مادر و بردار کوچکم که ضعیف به دنیا اومده را برعهده دارم، خدا رو شکر می کنم که با وجود این دو عزیزم ، انگیزه ی تلاش دارم، ….درسته که به ظاهر و از بیرون همه چیز عالی به نظر میرسه، ولی خودم چی؟ مدام در حال سرزنش کردن خودم هستم، احساس می کنم خیلی سهل انگاری کردم، من به روح و جان خودم خیلی بدهکارم، زندگیم با یک ربات برنامه ریزی شده فرقی نداره، سالهاست صبح کار شب خونه ، تفریحی نداشتم ، حتی سفر سالی یک بار در حد یه شمال، هیچ جا رو ندیدم , از خواسته هام و علاقمندیام پرهیز کردم، انقدر بخشیدم که، الان هشتم گرو نهم شده، خلاصه که اون نادره ای که یه زمانی موجب دلگرمی همه بود، حالا خودش نیاز به دلگرمی داره ولی همه رفتن سراغ زندگی خودشون …..اینا رو به زبون نمیارم، همه جمع شده تو ذهنم،
    کاش ادما به این نقطه که میرسن مثل بازی های کامپیوتری … گیم اوور میشدن … خلاص
    مگر اینکه یه جونی دوباره بهشون تزریق بشه
    در حال حاضر از همه طرف کم اوردم
    بازم میگم خداروشکر ، چون هیچ دستاویزی به جز خودش ندارم .

    پاسخ
  12. فريال ربيخه
    فريال ربيخه گفته:

    سلام دکترشیرى کلیه دروس تان مفید و واقعا سعى میکنم یاد بگیرم که چطور باید به درد خودم و اطرافیانم بخورم . این درستون هم به دلم نشست ممنونم آقاى دکتر شیرى موفق باشید.

    پاسخ
  13. زینب
    زینب گفته:

    با سلام
    طبیب روح بودن به نظر من رسیدن به عمق وجود خود است که همان عشق خدایی به خلق خداست .
    سپاس که در این روزگار به دنبالش گشتین و درون خود آن را یافتید .
    امیدوارم همچنان نقطه امن روزگار ما و در سلامت بمانین و ما هم بتوانیم نقطه امن دنیای خود باشیم .

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *