به فردا ها فکر نمیکنم؛

نگرانی های نیامده اش، الانمان را غارت میکند؛
فردا که می‌آید، بر فرض که مانده باشم، بناست با عینک ته استکانی رخ تو را ببینم و
صدایت را به لطف سمعکهای نامریٔی بناست بشنوم
بحتمل، پایی هم نمانده بر شن قدم زنیم و بلیطها هم آنقدر گران شده که از شیشه تلویزیون ها و موبایلها ساحلها را تماشا خواهیم کرد؛
اینست نازنینم که امروز، همه دارایی ماست،
هنوز تماشای رخ این عالم و چهره نازنینت و شنیدن صدای موج و انگشت پا فرو کردن در شنهای ساحل سرزمین مادری، وامدار هیچ پاسپورت و هیچ پدرسوخته ای نیست،
بانو،
مردم زیادی برای روز مبادا جمع میکنند و فاتحانه به امروز ما خواهند خندید؛
زمزمه هایشان را از همین حوالی الان ، حس میکنم که “ جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟”
نمیدانند که من فردا را تماما به زیستن کنارت در امروز قمار کرده ام؛
من به فردا اطمینان ندارم نازنین و ممنونم به پای این بدبینی من ماندی
———
خانواده من، کل همکاران خانه توانگری و زن و ‌شوهر و فرزندانشان هم هستند؛ ما سال سختی داشتیم، هم کرونا کلاسهامون را پکوند هم مورد هجمه شدیدی از سوی بعضی افراد واقع شدیم، زمستون رفت و ما روسفید مردم ماندیم و مجموعه قدرتمندتری گشتیم که لیاقت تیم خوبم است؛ با همه سختیهای پروتکلهای سفر دوران کرونا، این سفر کنار تیم، تشکر بسیار کوچکی بود از کسانی که پای خلق زیبایی برای شما ششصدهزار نفر، یکسال زحمت کشیدند،
دستان همکارانم و‌خانواده هایشان و‌شما عزیزان این صفحه را میبوسم؛ از کجا معلوم فردا فرصت بوسه ای مانده باشد؟

این مطلب را هم بخوانید
خاطرات چابهار
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *