سنه یک هزار و سیصد و نود و هشت بود،

دو سال مانده به پایان سده چهاردهم از هجرت در بلد ایران،
مردمان را قبل از موسم ربیع،
بلیه‌ای عظیم فتاد که تنبان‌ها بدریده بر دهان آویخته، جراحت لگن خاصره خویش به دستور آخوند معزز، محرق‌الهریسون، با روغن بنفشه التیام می‌بخشیدند؛
پسران بر گرده پدران، بایستاده و خنده‌ها بنمودند که پیران قوم را وحشت فزود.
در بلاد کفر؛ قحطی عظیم شد چونان که زعمای «قوم»، خشتک بدریده و به بیابان‌ها شتافتند و در انتظار عنایت علمای «قم»، اسپندها دود بدادند.

تپل‌الاطبا و البشاشین
شیخ علی رضا شیرالممالک

این مطلب را هم بخوانید
از روان‌نویس تا شب احیا
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *